پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

کوری


خانم دکتر  برگه های آزمایشهای رنگارنگ را نگاه کرد. گفت:

-چربی هم که داری.

-بله . دیدم.

-تاری دید داری؟

-نه

زل زد و گفت: داری!

-ندارم دکتر.

-داری.

فکر کردم. سعی کردم یادم بیاید. گفتم:

-راستش وقتی زیاد به تبلت یا تلویزیون زل می زنم و بعدش جایی رو نگاه می کنم کمی بد می بینم. اما  تار نه . چند ثانیه ای طول می کشه تا حالتی مثل سرگیجه ی خفیف از بین بره.

موکد گفت:

-تاری دید داری.

با خودم گفتم ( لابد دارم دیگه! )

دوباره جواب ها را چک کرد. گفت:

-آفت داری؟ دهانت آفت داره همیشه؟

-نه

-داری. همیشه آفت دهان داری

-ندارم خانم دکتر

-داری

داشتم عصبی می شدم.

-ندارم

-داری!

-فقط بعد از دندانپزشکی زبونم به شدت  آفت می زد . که دکترم گفت مربوط به داروی بی حسی بود. وقتی نوع دارو رو عوض کرد دیگه زبونم آفت نزد.اما آفت دایمی ندارم.

-داری!

چیزی نگفتم. اما نداشتم.

معرفی ام کرد به فوق تخصص چشم پزشک برای تاری دید و تشخیص و تایید بیماری ای که اسم و اصطلاح پزشکی اش را روی برگه ی معرفی نوشته بود. پرسیدم :

-نوشتین مشکوک به بیماریِ... چی؟

لبخند ملیحی زد و گفت:

-حالا برو. چشم پزشک خودش بهت میگه!

در هول و ولای بیماری غریبی که تاری دید می داد و آفت دهان و اسمش هم رمز آلود بود و دکتر در موردش حرفی نزد،چند هفته ای گذشت. لابلای کارهای اسفند و درگیری های خودم و پسرها و موسسه و مدرسه و ... بالاخره یک صبح خالی پیدا کردم و رفتم  کلینیک چشم پزشکی. از همان چند ماه قبل مطمئن بودم عینک خواهم گرفت. با اینکه از حمل وسیله ای روی صورتم بیزارم و تاب سنگینی عینک را ندارم اما پذیرفته بودم که قبولش کنم. تا نوبت ویزیتم بشود به ردیف عینک های طبی نگاه می کردم و داشتم توی ذهنم انتخاب می کردم.

اپتومتریست ها چشم هایم را معاینه کردند. فشار چشم، نمره ی چشم و ....

بالاخره رفتم توی اتاق فوق تخصص. آقای دکتر بعد از چک کردن برگه های معاینه کف دستهایم را نگاه کرد. دهانم را معاینه کرد. چند تا سوال در مورد درد مفصل و زخم کف دست و ... پرسید . دید چشم هایم را توی چند جهت آزمود و گفت:

-فقط یه قطره ی استریل نیاز داری. فکر کنم امروز صبح توی هوای آلوده بودی. گوشه ی چشمات کمی ملتهب شده.همین. به سلامت!

در مورد بیماری ای که بهش مشکوک بودند سوال کردم.خندید. گفت:

-چیزی نیست. اصلا ربطی نداره

دوباره پرسیدم.گفت:

=یه بیماریه که  به شدت درد و التهاب و تورم مفاصل داره. کف دست زخم میشه. خارش شدید داره. و روی بینایی هم ممکنه تاثیر بذاره. نه. این اون نیست. تاری دید که نداری. آفت دهان هم که نداری. علایم زمینه ای دیگه رو هم که نداری . عجیبه که همچین تشخیصی دادن. هیچ کدوم از علایمش رو حتی به تنهایی هم نداری.

-دکتر..گاهی چشمم بد می بینه. حالا همون تار. عینک نمی خواد؟

-فاصله  ی دید 40 سانتی برای این سن کاملا مناسبه. عینک نمی خواد. اگه خودت خیلی عشق عینکی یک عینک مطالعه بگیر از اتاق بغلی. وگرنه نیازی نیست. به سلامت.

لبخند پهنش به موهای یک دست سفید و صورت پر چین و چروکش می آمد.

اسم بیماری را گفته بود. سرچ کردم. بیماری ای بود که نابینایی مطلق می داد. ظرف مدت کمی بیمار را از ناحیه ی مفاصل و عضلات از پا می انداخت و در نهایت نابینای مطلق می کرد. بی برو برگرد.

نیمه های اسفند بود. تصمیم گرفتم دیگر سراغ دکتره نروم.


نظرات 2 + ارسال نظر
آبگیرِکوچک شنبه 19 فروردین 1396 ساعت 23:45

خیلی مراقب خودتون باشین خیلی
ممنونم یه دنیا ممنونم از دعای مهربونتون

ممنون عزیزم
تو هم مراقب خودت باش

آبگیرِکوچک جمعه 18 فروردین 1396 ساعت 17:26

عزیزدلم
عزیزدلم..الهی فداتون بشمم
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
سلامت همه آفاق در سلامت توست
به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد
الهی همیشه سلامت باشین (الهی آمین الهی آمین)

ممنونم عزیزم. ممنون از مهربونیات . دعاهای خوبت
انشالله سلامت و شادمان باشی
آمین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.