آخرین عنوان هایی که از ادبیات روس خوانده بودم مال بیشتر از 18 یا 19 سال قبل است. شاید ماه های بارداری پسرجان، یا روزهای نوزادی اش.
(رستاخیز) و (ابله)، آخرین اسم هایی است که یادم می آید. چه می دانستم از سبک و اقلیم و تاثیر دانش نویسنده روی قلمش! فقط دیوانه وار می خواندم. هرچه دم دستم بود.آندره ژید ، هرمان هسه ، سارتر، کامو، کافکا، فکر هم می کردم خیلی می فهمم شان.اما انگار توی یک گیجی و نشئه ی مبهم شناورم می کردند.
جملات پرطمطراق روسی با آن اسم های مجللی که انگارهر کدام واگن پر سر و صدای قطار مسافربری پترزبورگ تا مسکوست، مفتونم می کرد. تند تند می خواندم. بی وقفه.
مدتی است (آناکارنینا) شبهایم را روشن می کند. جدای خود آنا و جزییات رفتاری و احساسی اش، عاشق دشتهایی هستم که اول بهار دارند درو می شوند. بوی علف تازه در فضا می پراکنند و با هر قدمی که پیش می روی، تخم علف با لباس آدم دوستی می کند.
آنقدر که مفتون توصیف تولستوی از دشت و برف و سرما و گرما و خانه های ییلاقی و رودخانه و آفتاب و باران و اقلیم ناسازگار روسیه ام، دل به شویدگی ها و ملنگ بازی های کیتی و آنا و .. نداده ام.
حیف که نگهداشتن کتاب با دست خیلی خیلی سخت است و با هزار ترفند و شکلک و اطوار باید کتاب قطور را جلوی چشم نگهداشت، وگرنه تاحالا تمام شده بود و این همه طول نمی کشید.
به سبک خواننده های متاثر و شیدای رمان های عاشقانه بگویم که:
( جناب کنستانتین لوین..کیتی اصلا به دردت نمی خوره. برو یک همسر روستایی اختیار کن و از زندگی ات لذت ببر.دختر شهری لوس و بی اراده ای که عقلش به چشمش است، مال زندگی تو نیست. حالا بازم هرچی آقامون تولستوی براتون مقدر کرده باشه.از ما گفتن بود.)
- توی همین چندماه، پنج باز از دیدن فیلم (آناکارنینا) ابا کردم و چشم های درخشان کایرا نایتلی را با اندوه فراوان ندیده گرفتم. دوست داشتم اول کتاب را خوانده باشم . اما هربار اسم آنا توی جملات می آید، کایرا نایتلی را می بینم که می خرامد و دلبری می کند.
سایت متفاوت و زیبایی دارین خیلی خوشحال شدم دوباره به وبتون اومدم افتخار میدین پیش منم بیاین خیلی ممنون
7851