پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

وقت مردن...بر سر دار آمد و جلاد شد!


دارم فکر می کنم چه می شود که هرروز تنها تر می شویم؟

هر روز آدمهای بیشتری را دور می ریزیم؟

هر روزی یک ( به درک) بلندتر به آدمهای دور و برمان می گوییم و در سطل را روی شان می بندیم و با چشم های سرد به افق خیره می شویم؟

هر روز منتظریم ببینیم  امروز باز بوی گند کدامشان  بلند می شود و خیانت و نامردی و جفا و ظلم و حباثت شان را شاهد خواهیم بود تا دوباره بگوییم ( به درک) و در دنیا  را روی خودمان ببندیم  و ( گور بابای خودشون و  دنیا ) بگوییم و بکپیم توی تخت؟

هر روز فکر کنیم چقدر مانده تا تمام شود. تا دیگر روی نکبت هیچ کسی را نبینی. صدای نکبت هیچ کسی توی سرت زنگ نزند. دروغ های حال بهم زن کسی حالت را بهم نزند؟

 شادی لاشخورهای  رقصان روی لاشه ی نیم مرده  را نبینی و لبخند های بویناک را  از لای دندان های زرد و کرموشان، نبینی  و  شادمانی شان را با زهرخند به  تماشا ننشینی؟

.

.

گور بابای خودشون و دنیا !



( وقت مردن...بر سر دار آمد و جلاد شد! )

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.