پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مثل کودکی وانکا

مچ بند پل دار دارم که باید شب ها توی دستهایم بکشم تا صبح. بعضی وقتها از خواب می پرم از شدت درد و  از صدای ناله هام  بقیه را هم بیدار می کنم. ماساژ و مسکن و این حرفها تاثیری ندارد. انگار هزار هزار موجود خونخوار زیر پوستم دارند ماهیچه ها را می جوند و درد به جانم می ریزند. روز و شبهای بدی است. نمی دانم همین تایپ کردن کی  برایم تبدیل به رویایی دور از دسترس و نشدنی خواهد شد. کاری نکردنی و نشدنی.

این روزها دارم به کارهایی فکر می کنم که قبلا فکرش را هم نمی کردم دلم برای ان تنگ شود. مثل رنده کردن سیب زمینی برای کتلت که بچه ها عاشقش هستند.

وقتی مچ بندها روی دستم هستند و دستهایم حرکتی ندارند خودم را بچگی های ویلی وانکای کارخانه ی شکلات سازی  می بینم که پدر دندانپزشکش آن پروتز فلزی وحشتناک را روی سرش بسته بود تا دندانهایش شکیل و مرتب رشد کنند و زیبا بشوند.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.