پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بچه زرنگ

از آدمها توقع زیادی ندارم. سالهاست یاد گرفته ام پوست و گوشت ظاهری آدم ها را ببینم و  از درون شان ( خواه معطر، خواه متعفن) چیزی نخواهم. هرچند بارها و بارها، دچار اشتباه می شوم و فکر می کنم نقاب شغل و خانواده و عنوان اجتماعی و مناسبت  های کاری ، می تواند از یک آدم چیز موجهی بیرون بدهد که البته هرگز نمی دهد.

آدمهای حقیر دشمنی کردن هاشان هم حقیرانه است. به شدت حقیرانه. تا حدی که تو خجالت می کشی در موردش فکر کنی و حساب و کتاب کنی و ببینی یارو با این سن و سال کبیر چقدر خودش را حقیر و بیچاره و زبون می بیند که به هر تفاله ی روی آبی چنگ می اندازد برای ابراز دشمنی.

حیله گری، درندگی، پدرسوختگی، بی وجدانی، متعفن بودن و ... هرچند که در روزگاران،  مشتری خاص خودش را داشته و همیشه باعث شده دوقران بیشتر توی جیب صاحبانش سرازیر کند، اما همواره تاریخ اتقضا داشته. این صفات  بدنام، همیشه مثل انرژی از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند و صاحبانش را به چنان حقارتی دچار می کند که کر و کور می شوند و نمی بینند و نمی شنوند که دیگر باورکردنی نیستند.دیگر دوست داشتنی نیستند. دیگر محترم نیستند.آنقدر بی ارزشند که حتی لایق تف انداختن کسی به صورت شان هم نیستند. لایق همان دست و پا زدن توی چاه کینه و نفرت و بی چارگی سرشتی شان اند.

اگر آدم  حیله گر ، بی چاره و زبون و حقیری هستید، این متن انگ انگ خود شماست. اصلا مخاطبم خود خود تو هستی.

اگر نه... منت گذاشته و  لطفا از تفسیر کردن این متن و  تعجب نمودن از هوش سرشارتان و نسبت دادنش به افراد خوددداری فرمایید.

نگران تان خدایی که حواسش به همه چیز و همه جا هست.



نگران: نگرنده. نگاه کننده. کسی که می نگرد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.