عکس یک جایی را دیدم که راه باریکه ی خاکی با حصار چوبی داشت. چوبهای نازکی که بی قیدانه برای خانه ی دوطبقه ی متروکه حریم درست کرده بودند. خانه یک طبقه داشت و یک نیم طبقه انباری. پنجره ای چوبی آبی رنگ. از همان ها که جان می دهد برای گلدان های شمعدانی پر از گل های قرمز تا از ترکیب آبی و قرمز آدم را بکشد. درختهای پرسال و گیاهان خودرو در هم تنیده و همسایه.
عکس یک جایی را دیدم که اگر کاینات بخواهد برای دلخوشی ام کاری بکند، بهتر است همانجا را برایم فراهم کند. یک شمال دور. آنقدر دور که نه تلفنی باشد نه ماشینی. کوه پر درخت باشد و زمین پرعلف. دریای نیم ساعته راه باشد و بازار یک ساعته راه. نان تنوری باشد و بخاری نفتی. مرغ و خروس و جک و جانور نباشد که دلم صاف نیست با هیچکدام شان.
عکس یک جایی را دیدم.