دخترک وسط درس دادن و تکرار بقیه دخترها هی گفت:
-تیچر...؟ تیچر...؟
گفتم:
-وسط درس دادن، حرف نداریم!
-چشم!
دخترها ی کم سن و سال، با اینکه هی ( چشم ) می گویند، اما زود فراموش می کنند و هی صدات می زنند و هرکدام هم حرف واجب دارند!
آخر کلاس گفت:
-تیچر ... فیلممو بیارم براتون ببینین؟
-فیلم چی؟
-فیلم خودم تیچر...
-خب فیلم چی؟
-فیلم خودم دیگه!
-اسم فیلم خودت چیه عزیزم؟ من که نمی دونم فیلم خودت چیه؟
-تیچر..آخه ما فیلم سینمایی بازی کردیم.فیلم خودمونو میگیم.
-جدی؟ اسم فیلمت چیه؟
-تیچر..یتیم خانه ی ایران؟
-واقعا؟
-بله.
چه خوب. آفرین. باریکلا. پس هنرمندی!
ذوق زده و محجوب می خندد. می پرسم:
-چه نقشی بازی کردی؟
-تیچر...یتیم!
کلاس روی هوا می رود. همه می خندند. بلاانقطاع و بلند بلند! لابای بلبشو، ذخترک می گوید:
-تیچر...بابامونم بازی کرده. پدرت چه نقشی بازی کرده؟
-آفرین به این خانواده ی هنرمند.
دخترک باز می خندد. ذوق و هیجان توی چشم هایش برق می زند. یکی از دخترهای ریزه میزه می گوید:
-تیچر ... عموی منم سریال بازی کرده. توی معمای شاه بازی کرده. نقششو نمیدونم.
دخترک اولی می گوید:
-تیچر... چون قیافه ی بابامون ترسناکه، توی فیلم بهش نقش قلچماق دادن!
کلاس می ترکد و دخترکها حالا نخند کی بخند. وقت خداحافظی ست. دخترک هی قول می دهد سی دی فیلمش را بیاورد تا ببینیم.