چقدر بده که وقتی توی یه جمعی ، ناگهان می بینی از یه نفر دلگیری، دلخوری، ناراحتی، خوشت نمیاد یا حتی بدت میاد، کم کم به این مرض دچار میشی که حرف ها و رفتار و سکنات بقیه ی افراد اون جمع رو هم می بری زیر ذره بین. کم کم هر حرفی برات معنا دار میشه. نیش دار به نظر میاد و فکر می کنی پشت هر شوخی و حرکتی منظوری هست. دیگه تحمل اون جمع رو نداری و نمی تونی مثل قبل باشی و گوش بدی و حرف بزنی و بگی ، بخندی.
سکوت اولین واکنشته و بعد ترجیح میدی که کلا نباشی. دور میشی و با زخم های خونریز، میری که نباشی.
قواعد بازی آدمها خیلی سخته.