پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دوتا سطل پایین تر یا دوتا سطل بالاتر!

همیشه به آقای پسر تاکید می کنم : ( یا دوتا سطل پایین تر یا دوتا سطل بالاتر از خونه ی خودمون! )

وقتی سوال می کرد: چرا؟ می گفتم: ( برای اینکه دوست ندارم وقتی  کسی کیسه ی لباسها رو باز می کنه و لباسها رو می کشه بیرون و ورانداز میکنه، کسی از پنجره های روبرو ، کسی  بایسته به نگاه کردن که :  اِه.. این لباس فلانیه.) باز گفته بود: خب  چرا؟ و گفته بودم: ( همینطوری! خوشم نمیاد. ببر بذارشون دوتا سطل پایین تر یا بالاتر از سطل  جلوی خونه ی  خودمون ! )

*

تا پارسال مطمئن بودم ، وسایل و لباسهایی را که کنارسطل مکانیزه، روی زمین، می گذاریم،  کسی برمی دارد که استفاده می کند. و اصلا به همین نیت گفته بودم آنجا بگذاردشان. تا وقتی سرکوچه ی کلاس نقاشی پسرک، جنب بانک، یک پیرمرد بساط پهن کرد و لباس و کیف و اسباب بازی های کهنه و مستعمل را ریخته بود جلویش. به بچه ها با خنده و طنز گفتم: ( فکر کنین یه بار ببینیم وسایلایی رو که بیرون گذاشتیم، توی همچین بساطهایی ببینیم.)

پسرها گفته بودند: ( یعنی میشه؟ امکان نداره.)

*

دوتا کیف آرایش گلیمی، یک هفته است که توی بساط یک پیرمرد،  نزدیکی همان مکان سال قبل، دارند نگاهم می کنند.امروز برای دومین بار دیدمشان. اولین بار که دیدم، جا خوردم. تکان خوردم. اصلا داشتم می ایستادم که خیره نگاهشان کنم. کیف ها را خواهرک چند سال قبل برایم دوخته بود. با کلی گل و مهره های رنگی و جینگولی. یک ماه قبل توی تر و تمیز کردن کشوها و کمد، فکر کردم دیگر وقتش است که بروند مهمانی .بس است هرچه اینجا توی کشو مانده اند و استفاده نشده اند. امروز که از زبان برمی گشتم، دوباره کیف ها را دیدم. یجز کیف ها، یک چیز دیگر هم دیدم. خدا را شکر کردم که مکان کلاس نقاشی پسرک به دویست متر جلوتر منتقل شده. وگرنه ممکن بود هربار کلاس می رود و می آید بلند بلند بگوید:

-اِه..مامان...کیفای تو. اِه ...مامان این که جامدادی منه. مگه نگفتم اینو می خوام. نندازی دور؟ مامااااااان؟؟؟؟؟؟


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.