پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خانواده ی شمشیری

دوسال قبل پسرک گفته بود یکی از گلهات رو به من بده تا مال من باشه. گفت می خوام همه ی کارهاشو خودم بکنم. آب بدم بهش. مراقبش باشم.

گفتم هر کدومو می خوای انتخاب کن. اما آب دادنش با خودم. چون خودم می دونم کدوم ،کی باید آب بخوره.

قبول کرد. این یوکا جان (سمت چپی)وقتی کوچولو بود ، شد گل پسرک. اسمش رو گذاشت ( شمشیر خان).الان شمشیر خان برای خودش مردی شده و قدی علم کرده. نزدیک اجاق گاز هم هست . هربار سر تیز برگهاش خدمت  تن و جون  من می رسه.

همون روزی که مالک شمشیر خان شد، فورا این یکی گلدون(سمت راستی که اسمش رو نمی دونم) رو هم از من طلب کرد. گفت نمی خوام شمشیر خان ام تنها بمونه. این گلت که برگهاش شبیه شمشیر خانه رو هم بده به من. می خوام خانومش باشه که تنها نمونه.

قبول کردم. اسم این گلش رو من گذاشتم ( شمشیر بانو).

شمشیر بانو برخلاف آقاشون، خیلی تغییر نکرده. قد و قواره ش همونطوری مونده انگار.

خلاصه که هنوز هم به همون نام های ابداعی ، نامیده میشن.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.