پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اندر حکایات یک مادر بی رحم

ساعت 12 و نیم شب آمده بالای سرم:

-میشه باهام زبان کار کنی؟

دارم دورهمی می بینم. نگاهش می کنم. می گوید:

-یعنی دورهمی از زبان من مهمتره؟

نگاهش می کنم. می گوید:

-اصلا چرا  بعد از افطاری خوابیدی؟ چرا باهام کار نکردی؟

ادامه می دهد:

-یعنی الان کار نمی کنی؟ فردا صبح زود بیدارت کنم باهام کار کنی؟

می فرمایم:

-یادته چهارشنبه گفتم بیا زبانت رو کار کنیم...گفتی الان که چهارشنبه ست. فردا که زبان ندارم. نقاشی دارم. الان نمیام.

-آره

-یادته پنجشنبه بهت گفتم بیا زبانتو کار کنیم... گفتی امروز که پنجشنبه ست. هنوز زوده. فردا جمعه ست. وقت زیاد دارم.

-آره

-یادته امروز از صبح هی دارم بهت میگم برو زبانتو بیار باهات کار کنم.هی داری با ماشین بازی می کنی. هی تبلت گرفتی دستت. هی داری الکی وقت تلف می کنی.

-آره

-یادته قبل افطار بهت گفتم برو زبانتو بیار باهات کار کنم، فردا شنبه ست. وقت نمیشه؟ گفتی می خوام برم پایین دوچرخه سواری. بعدش که اومدم میام کار کنی. گفتم اونوقت خسته ای. خوابت می گیره. نمی تونی. گفتی نه میتونم

-آره. حالا باهام کار کن دیگه. اصلا چرا بعد از افطار خوابیدی؟ فردا صبح بیدارت کنم؟

-نخیر. من تا صبح بیدارم. می خوام بعد از سحری بخوابم. حق نداری بیدارم کنی.می خوام استراحت کنم.

-پس کی با من کار می کنه؟

-فردا میری. همینطوری بدون درس خوندن و چیزی بلد بودن. میری هرچی تیچرت گفت می شنوی. هر تنبیهی برات در نظر گرفت، تحمل می کنی. درس عبرت می گیری که از این به بعد اینقدر تنبلی نکنی. و هربار بهت گفتم بیا دَرست رو باهات کار کنم بهونه نیاری. بفرمایید. شب شمام بخیر!

نشست روبرویم. مثل گربه ی شرک چشم هایش را باریک و نمناک کرد. ناله کرد. زیر لب غرولند کرد.کتاب را صدادار ورق زد. گاه گداری هم سرزنشم کرد که چرا خوابیدی... پرا نمیداری فردا صبح بیدارت کنم؟

نظرات 1 + ارسال نظر
Reza شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 02:10 http://tanhataren-pesar.blogsky.com

مامی بی رحم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.