پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پاییز فصل آخر سال است

سه دختر هستند. از اولین روز دانشگاه به هم گره خورده اند و بعد از فارغ التحصیلی و فضای کار و زندگی ، هنوز با هم در ارتباطند. در عین نزدیکی ، دنیاهاشان با هم فاصله دارد. لیلا خموده و افسرده و ناامید، فقط به رفتن همسرش فکر می کند  و تمام فعل و انفعالات دنیا را با بودن و نبودن همسرش می سنجد. کودکی لیلا در بستری از آسایش و آرامش سپری شده و گویا این رفاه سبب شده که او در برابر مشکلات کم بیاورد و جز شکوه و گریه و رکود، هنری نداشته باشد.

شبانه با اسم عجیبی که پدرش با الهام از اشعار شاملو روی او گذاشته، همیشه هراسان و نگران است. از شنیدن هر انتقاد و پیشنهادی به گریه می افتد. به شدت وابسته به نظرات دیگران است و به تنهایی نمی تواند تصمیمی بگیرد. از بچگی تا الان که دختری 28 ساله شده، با افراط رقت باری از برادر کوچکترش است که دچار عقب ماندگی ذهنی است در مقابل حالتهای تهاجمی مادرشان مراقبت می کند. مادرش مدام دستمال به سر می بندد و با تظاهر به ناخوشی و افسردگی به نوعی از رحم و حس عداب وجدان دخترک سوء استفاده می کند و مسئولیت نگهداری و مراقبت از ماهان را روی دوش نحیف او می اندازد تا جایی که حتی با پیش آمدن حرف ازدواج او مخالفت می کند و انتظار دارد شبانه همیشه در خانه ی پدری بماند و مراقب برادرش باشد .

روجا از رشت به تهران آمده تا لیسانس بگیرد. بعد فوق گرفته و حالا برای دکتری، سعی در گرفتن پدیرش از فرانسه دارد. روزها و روزها از 9 شب تا 3 صبح زبان خوانده. موهایش را قرمز کرده و رفته سفارت و مصاحبه داده و کلی دامن و کلاه خریده و توی چمدانش گذاشته تا وقتی به فرانسه می رود همه را بپوشد و حتی اگر مجبور به کار توی آشپزخانه باشد و ظرف بشوید و پولی برای کرایه ی خانه نداشته باشد، توی نامه و ایمیل برای دوستانش بنویسد که اینجا همه چیر خوب است و زندگی عالی است. او از یکی از دانشگاه های لوتوز پدیرش گرفته و منتظر جواب سفارت است. کودکی او و خانواده اش در رشت گذشته. پدرش کسی نشده و به او می گوید که روجا و برادرش باید کسی شوند تا مردم آنها را به یاد بیاورند .تا وقتی روجا مشغول کارهای سفارت است، در برابر کسی جبهه نمی گیرد اما وقتی جواب سفارت را می شنود، توی ذهنش همه را نقد می کند. لیلا را، شبانه را، ...

میثاق ، همسر لیلا، انگار حلقه ی اتصال زن های این داستان است. لیلا عاشقش شده و با او ازدواج کرده. شبانه همواره ، ارسلان را که همکار و خواستگارش است، با او مقایسه می کند و روجا بعد از رفتن میثاق و جدایی لیلا و میثاق همچنان با او در ارتباط است.

هرسه از زندگی ناراضی اند و موقعیت شان را دوست ندارند اما نوع برخورد و مواجهه ی هر کدام با ناملایمات، بسته به نوع شخصیت درونی شان، متفاوت است. لیلا و شبانه ،گریه می کنند و یا خود را در خانه حبس می کنند( لیلا) ، یا مدام  با داستانهای شاهزاده و دیو و پرنسس، خیالپردازی می کنند و می خواهند برای فرار از مشکلات به تخیلات فانتزی پناه ببرند( شبانه)، اما روجا عاقلانه تر به زندگی نگاه می کند. شاید از دست دادن پدر در کودکی سبب شده روحیه ی مقاوم تر و واقع بین تری داشته باشد.

کتاب به دو فصل تابستان و پاییز و هر فصل به سه تکه تقسیم شده است. هر تکه قصه و واگویه های یکی از شخصیت هاست. زبان ادبی و قلم شیوای نسیم مرعشی ، قصه ی این سه زن به خواندنی و جذاب کرده .

پاییز فصل آخر سال است ، برنده جایزه ی جلال ال احمد است و در زمانی کمتر از یکسال به چاپ هشتم رسیده . نسیم مرعشی پیش تر از این با داستان های کوتاه نیز جوایز ادبی را از آن خود کرده بود.

 


پاییز فصل آخر سال است

نسیم مرعشی

نشر چشمه


نظرات 1 + ارسال نظر
مریم گلی دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 10:45

به به بسیار عالی من که لذت بردم از این داستان
ضمنا پرتقال خونی رو دیروز خریذم ... الان دارم ابله رو میخونم .حتما حتما بعدی پرتقال خونیه ممنون پروانه جون

به به ... پرتقال خونی رفت پیش یه دوست نازنین دیگه
واقعا خوشحالم
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین
منتظر نظرتون هستم عزیزم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.