نه که ناگهان روح کتابخوان دوران جوانی ام برگشته باشد و یکهو کتابخوان فعالی شده باشم که تند تند پست معرفی کتاب می گذارم . نه!
هنوز (درخت تلخ ) ِ (پدس) کنار تختم هست. از شش ماه قبل. تمام نشده.
بازدم را دوماه قبل عید خوانده بودم. رساله ی نادر فارابی را توی ساعتهای بیکاری سه شنبه ها در مدرسه زیر نگاه تیز مدیر که هر چند دقیقه سوال می کرد (در مورد چیه) خواندم. 4 هفته طول کشید. بی باد بی پارو را فقط سریع خواندم. توی فاصله ی رفتن و برگشتن تا حسن آباد و خریدن صندلی نو برای ناهارخوری مطبخ. بجای صندلی هایی که پسرک با لی لی بازی نابودشان کرده بود. همه را!
*
- پسرک یک بار گفت: این کتابه داستانش خیلی تلخه نه؟ آخه هنوز تمومش نکردی. اسمشم که درخت تلخه!!!!
- تازه یک کتاب هم در پاییز از آموت خوانده ام ( راز کوچه ی شیروانی) که از بس زمان از خواندنش گدشته باید برگردم بینم ماجرا چی بود.