پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

تور مریخ

آماده شده که بره مدرسه. کوله پشتیش رو هم انداخته. گفتم:

-حالا مونده. بیا بشین کنار من. پنج دقیقه وقت داری هنوز

اومد نشست کنارم. بغلش کردم. گفت:

-مامان...؟ چرا خدا خواسته که آقا ها بچه دار نشن و فقط خانوما بچه بیارن؟

نشئگی و خواب آلودگی سر صبحم با سوالش پرید. من و من کردم. بی حرکت توی بغلم مونده بود. منتظر جواب بود. حق به جانب و مطمئن گفتم:

-اگه قرار بود آقا ها هم بچه بیارن که تموم کره ی زمین فورا پر از جمعیت می شد و زمین می ترکید. بووووم!

کاملا عادی و طبیعی جواب داد:

-خب یک تور مریخ برای اون همه آدم می تونست بذاره. نمی تونست؟ خدا همه کاری می تونه بکنه. روی نوار مریخ هم می تونست تور بذاره که مردم برن اونجا رو هم ببینن و برگردن.

-ولی اونی که دور تا دورش نوار داره مشتریه نه مریخ.

-نه مشتری نارنجیه. اشتباهی میگی.

-آهان. آره. اون زحله. کیوان هم بهش میگن. مریخ نیست.

-خب هرچی. تور زحل کیوان مشتری هم می تونه برای آدما بذاره. نمی تونه؟

موهای کوتاهش رو با دستم پریشون کردم و گفتم:

-الان سرویست میره. عجله کن.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.