پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خدا رفتگان شما را هم رحمت کند

دیروز بعد از نمایشگاه کتاب،  بهشت زهرا هم رفتیم.

شهر آفتاب همسایه ی مهربان بهشت زهرا شده. برای مادربزرگ و پدربزرگ پدری پسرها فاتحه خواندیم. پسرک مثل همیشه با خم شدن توی صورت پدرش و زل زدن بهش هی سوال می کرد:

-بابا الان می خوای گریه کنی؟ دلت برای مامان بابات تنگ شده؟ الان گریه ت می گیره؟  اگه گریه کنی منم گریه م  می گیره ها. تنهات نمیدارم منم باهات گریه می کنم

خب با این حرفها تمام آن حس اندوه را تبدیل به خنده های خفه می کرد و ....

دیدن فضای بهشت زهرا در آن فصل سال واقعا متفاوت بود. همه جا پر از گل های بهاری و ساقه های بلند علف ها.

قبل تر که گرفتاری هامان کمتر بود سالی چندبار اینجا سر می زدیم اما  سالهاست که فقط اسفند ماه می آییم و برمی گردیم. و افتخار می کنیم به خودمان که اوایل اسفند می رویم و نمی گذاریم هفته ی آخر سال بریم!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 13:50

خدا رحمت کنه ..
آقا پارسایی مهربون و خوش قلبه شیرین شیرینای دلم ..خدا نگهداره (الهی آمین)

ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.