پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پیچ امین الدوله هم از دست رفت

از چیزهایی که خیلی خیلی خیلی دوست دارم یکی داشتن یک بوته گل کاغذی سرخابی و دیگری داشتن یک بوته پیچ امین الدوله است. شاید هم بود.

شاید دیوار حیاط دبیرستان بنت الهدی اهواز که پر بود از شاخه های سرمست گل کاغذی مرا به این جنون دچار کرده بود.  چند سالی هی گل کاغذی کاشتم توی باغچه ی حیاط و پا نگرفت. هم از شمال گل را آوردم ، هم از یک گلفروشی  نزدیک شاه عبدالعظیم. بالاخره خاله گفت:

-برات یک شاخه می خوابونم تو گلدون.

حیاطش یک گل کاغذی سرخابی داشت. به چه بلندی. شنیدم که شاخه هه حسابی گرفت و کلی مشتری پیدا کرد و خاله به همه گفت ( این گل مال پَریه. به کسی نمیدمش. ) اما نشدکه بگیرمش و بیاورمش. همانجا به خودم گفتم: ببین. نمیشه. می فهمی. نمیشه. دست بکش.

و دست کشیدم.

پیچ امین الدوله مرا واقعا دیوانه می کند. دیوانه. هیچ وقت توی باغچه نکاشتمش. اما هی نقشه کشیدم که چنین و  چنان کنم. فلان جای باغچه بکارم که بپیچد و بالا برود و از آن ور دیوار بیفتد پایین.مصلای تهران، که توی این سال ها اردیبهشتش نمایشگاه کتاب داشت، مکان عاشقانه ای برای من بود. از یک سمت که پله ها را می گرفتی و می رفتی ، فوج فوج ، پیچ امین الدوله بود که از آسمان آویزان شده بود. مست و مجنون نگاهشان می کردم و دلم می رفت.

توی همین خیابان مان ، ده دوازده تا ساختمان پایین تر، کنار پیاده رو یک پیچ امین الدوله هست. از اسفند شروع می کند به ریز ریز جوانه زدن برگها و اردیبهشت... وای اردیبهشت گل می دهد. گل ها باز می شوند. از کنارش که رد می شوم با تمام وجودم بو می کشمش. راستش از چند قدم قبل، نفسم را نگه می دارم و نزدیک گیاه که می شوم، دزدکی و عمیق بو می کشمش.هربار هم که پر گل می بینمش به خودم می گویم: (منم صاحب یکی از این بوته ها می شم)

اما بالاخره آرزوهای من هم تاریح انقضا دارند. خب تا ابد که نمی شود دنبال چیزی بود و نداشتش.از همین اردیبهشت وقتی یاس ها را نگاه می کنم به خودم می گویم: خب.. نمیشه. نمیشه دیگه. بفهم.

نمایشگاه کتاب هم که شهر آفتابی شده و دیگر از یاس های مصلی خبری نیست. حالا یاس پیچ امین الدوله هم وارد لیست حسرت های من شده. لیستی که هرچیزی واردش بشود دیگر داشتنش  خوشحالم نمی کند. اگر هم داشته باشمش، نگاهش می کنم. معمولی و عادی. دلم را نمی برد. فقط مثل خاطره ی قدیمی یک حس خوب، یک چیز خوب، به آن فکر می کنم.

خیلی بد است که یکی یکی از داشتن و خواستن چیزهای خوب دست بکشی و قبول کنی که ( نمی شود. نمی شود دیگر )






نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 20:23

منم شدم عاشقِ گلِ کاغذی. از وقتی که خونه یکی از دوست ها، این گل رو دیدم که نصفِ حیاط رو پوشونده بود:

http://s6.uplod.ir/i/00780/uyco9rq2okev.jpg
http://s6.uplod.ir/i/00780/gqjpatdxtpyd.jpg

پیچ امین الدوله هم یادمه تو مدرسه دورانِ دبستانم بود. گاها با بچه ها شیطنت می کردیم و میکندیم و شیرش رو میخوردیم.

ای جانم... این باغ بهشته که
خوشا به سعادت چشمهای زیبا بین شما که این گلهای دلبر رو می بینه
جای منم خالی کنین هربار نگاهشون می کنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.