پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

عاشق شدن بچه 1

پسرک یکی از روزها از من سوال کرد:

-مامان...؟ اگه من یه روز بیام بهت بگم عاشق شدم و چیکار می کنی؟

جا خوردم. ای خدا. از الان..عاشقی؟ داداش بزرگه چی پس؟ هزار تا سوال اومد توی سرم. خودمو سفت و سخت کنترل کردم و با مهربونی جواب دادم:

-خب... اول سوال می کنم ببینم عاشق کی شد. بعدم میرم در موردش تحقیق می کنم. اگه به نظرم خوب و مناسب بود به بابا میگم که بیا بریم خواستگاری. پسرمون عاشق شده. دیگه وقتشه که ازدواج کنه.

با چشم های گرد شده گفت:

-واقعا؟

-بله. عزیزم.

-یعنی تو منو دعوا نمی کنی که ...

-که عاشق شدی؟

-اوهوم

-نه. چرا دعوات کنم؟ عاشق شدن که دعوا نداره. فقط اگه آدم عاشق یه آدم اشتباهی بشه ناراحت کننده است.

-آدم اشتباهی دیگه چیه؟

-یعنی کسی که به درد آدم نخوره. مناسب نباشه و  اینا..

-با خوشحالی گفت:

-من تا حالا فکر می کردم اگه تو بفهمی من عاشق شدم خیلی ناراحت میشی و دعوام می کنی

-نه مامان. چرا دعوا کنم؟ عشق قشنگ ترین اتفاق زندگی آدمه. خیلی خوبه

( از آرامش و مهربونی و بزرگواری خودم به وجد اومده بودم!! یعنی من تا این حد مامان منعطف و مهربونی بودم و خودم نمی دونستم!! )

دلمو زدم به دریا و سوال کردم:

-حالا عاشق شدی مگه؟

خندید. گفتم:

-شدی؟

-نه..اما اگه عاشق بشم فوری میام بهت میگم. چون راهنمایی های خوبی در مورد ازدواج به آدم میدی!!!!

بعد از چند دقیقه برگشت و گفت:

-راستی نیما هم می تونه عاشق بشه؟ بهش اجازه میدی؟

نیما داشت جدی نگاهمون کرد. گفتم:

-نخیرم. نیما باید درسشو بخونه. بره دانشگاه. بعدم یه شغل مناسب پیدا کنه. بعدش می تونه عاشق بشه.

متعجب گفت:

-ولی پس چرا به من اجازه میدی عاشق بشم اما به نیما که بزرگتره اجازه نمیدی؟

-چون تو بچه ای...

.

.

-عاشق این عکس هستم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.