پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آرزو

تا چشمم افتاد بهش دلم دوباره رفت. توی تصویر فیلم تلویزیون یک میز ناهار خوری خیلی بزرگ بود با دوتا بچه و کلی  چیز میز روی میز. دفتر. کتاب. گلدان. دلم رفت و فکر کردم : باید یک میز بزرگ برای خودمان جور کنم. بگذارمش توی هال. جلوی کتابخانه ها. حتما حس خوبی خواهد داشت. فکر کردم : این یکی از آرزوهای من است. یعنی کی می توانم جلوی ( خونه رو شلوغ نکن. جا رو تنگ می کنه. نه همینطوری خوبه. فضای کافی نداریم) ها بایستم و کار خورم را بکنم. فکر کردم: بیایم آرزویم را جایی بنویسم تا با سوء استفاده از کایناتی که همیشه گوش به فرمان من ایستاده و تا هرچیزی می گویم فورا برایم عملی اش می کند (!) ، بگذارم این آرزو را کاینات برایم عملی کند.

تصمیمش را که گرفتم...ناگهان...

به خودم خندیدم. این هم شد آرزو؟ واقعا آرزو؟ یعنی تیر و تخته و شیشه هم می شود آرزو؟

نه... خجالت آور بود.

از صرافتش افتادم.

ببین کاینات جان... من از این مورد انصراف دادم. خودم حلش می کنم. اوکی؟ لطفا شما توی فکر یک خانه ی خیلی معمولی، اما با یک حیاط بزرگ در شمال برای من باش.  ممنون


پروانه 



- عکس تزیینی است. میز مورد نظر من خیلی گنده است!!


نظرات 2 + ارسال نظر
دیوار مجازی جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 16:59 http://virtual-wall.blog.ir

گاهی همین آرزوهای کوچیک، که شاید هم خنده دار باشن، روزِ آدم رو، یا شاید حتی هفته ی آدم رو میسازن!

دقیقا همینطوره

S\\A\\H\\A\\R جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 16:26 http://maloosak.69.mu

امیدوارم همیشه شاد باشین و سلامت
ممنون
89168

آمین
برای شما هم همینطور

ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.