پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

به چشم هایم نگاه نکن

امسال یک شاگرد کم شنوا دارم. ظاهرا سمعک پشت گوشش می گذارد. به ماها گفته بودند که او اصلا دوست ندارد کسی این موضوع را بفهمد و  به آن اشاره کند. اصلا هم  دوست ندارد کسی بخاطر کم شنوایی اش توجه خاص تری به او بکند و وقت بیشتری برایش بگذارد. برای همین هم در درس های عمومی  که نیاز به شنیدن و حرف زدن دارد، نمره های پایینی دارد. گفته بودند که سعی کنید نزدیک میز او بایستید و درس را با صدای بلند توضیح بدهید. اصلا او را میز اول بنشانید ( که خودش اصرار داشت میز دوم بنشیند).

در اولین جلسات داشتم می مردم که توجهم بهش مشخص نباشد و معلوم نشود. نزدیک میزش می ایستادم و درس می دادم. گاهی هم برای رد گم کردن اخم توی صورتم می نشاندم  و مطلب نوشتنی را برای او که مظلومانه عقب افتاده بود و چشم هایش دو دو  می زد تکرارمی کردم.یکی دوبار همکلاسی اش اعتراض کرد:

-خانوم چرا برای فلانی که عقب مونده ازنوشتن ، تکرار می کنید اما من میگم..برای من تکرار نمی کنید؟

داشت دستم رو می شد و این اصلا خوب نبود. اولین امتحان ماهانه را که گرفتم، نمره ی او جزو سه نمره ی بالای کلاس بود. همین بهانه شدتا شاگرد زرنگ صدایش کنم و  تکرار برای شاگرد زرنگها را مجاز بدانم. بچه ها هم قبول کردند.(مطمئنم بچه ها هم متوجه شده اند دوستشان شرایط خاصی دارد و باید توجه بیشتری بگیرد، اما به روی شان نمی آورند).

خانمی هر هفته از بهزیستی به مدرسه می آید تا به امورات این دخترک نازنین رسیدگی کند. مثلا اگردر درسی عقب ماندگی دارد با او کار کند، فوت و فن درسها را از دبیرانش یاد بگیرد و به  دخترک یاد بدهد. همین خانم به ما گفته بود که نباید کم  شنوایی را به روی دخترک بیاوریم و توجه خاصی به او نشان بدهیم.

وقتی خانمه با من حرف می زد به اوگفتم که دخترک یکی از سه شاگرد برترکلاس هایم است.

اشک به وضوح توی چشم هایش نم زد و  با ناباوری چندبار گفت:

-تو رو خدا راست می گین؟ تو رو خدا راست می گین؟

و من ناباورتر به واکنشش که چرا نباید راستش را گفته باشم.

خانمه توضیح داد که ادبیات و فارسی و عربی جزو درسهایی بود که دخترک پارسال حتی نمره ی قبولی ازشان نگرفته بود. دست هایم را گرفته بود و می گفت: باهاش چیکارکردین که نمره هاش اینقدر پیشرفت داشته؟ تو رو خدا چه روشی داشتین باهاش.

هرچه گفتم که عین بقیه ی بچه ها بهش نگاه کرده ام و اصلا توجه خاصی بهش نداشته ام ،‌قبول نکرد.هنوز هم قبول نمی کند. بالاخره به این رضایت داد که:

-من مطمئنم یک انرژی خاص و قوی دارید که به دخترما منتقل می کنید و بهش انگیزه می دین و تشویقش می کنید که درسهای شما رو بخونه و یاد بگیره و نمره های خوب بیاره. مطمئنم که نیروی خاصی درشما هست که انگیزه ی قوی میده به دخترما!

من به خانمه گفته ام که اگرانرژی خاصی داشتم باید تمام تنبل های نقشه کشی را هم بر می انگیختم اما تا حالا اصلا همچین اتفاقی نیفتاده. گفته ام که موقع درس دادن از نگاه کردن به صورت دخترک هم پرهیز می کنم که توجه چشمی ام  ناراحت نشود.

امابه خانمه نگفته ام از همان اولین جلسه عاشق دخترک شده ام و دلم برای مظلومیت و ادبش می رود و دلم می خواهد که موفق ترین دختر امسال باشد.


دوسال قبل هم یک دانش آموز با معلولیت جسمی داشتم. طفلی علاوه بر معلولیت شدید جسمی، فقط تا نیم ساعت حافظه داشت و مطالب درسی را زود فراموش می کرد.گاه گداری تلگرامی با من حرف می زند و درد دل می کند.


نظرات 1 + ارسال نظر
لبخند ماه جمعه 27 آذر 1394 ساعت 18:29 http://labkhandemah.blogsky.com

معلمی عشق است و بس


واقعا جز این نیست

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.