پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شادی من گم شده است

دوتا خواهرشوهردارم. یکی شان عادت دارد همیشه ی خدا، شبکه ی خبر نگاه کند. بعدها که ماهواره ای شد، پیله کرد به VOA. سال ها قبل، هروقت می دیدی ش می گفت:

-همین فردا آمریکا حمله می کنه. بخدا که حمله می کنه.اخبارشون داشت میگفت که نهایتا تا هفته ی دیگه حمله میکنن.چیکارکنیم؟‌باز حتما مثل قدیما که پدر مادرامون تعریف می کردن، قحطی میشه. باز مردم گشنگی می کشن.چیکارکنیم.یعنی نون ذخیره کنیم؟ روعن؟ آب؟ کدومو ذخیره کنیم؟ اصلا مگه جا داریم؟

آن روزها جوان بودم. آنقدرجوان که مدام به دلنگرانی های او بخندم. توی رویش بخندم . سربسرش بگذارم.


×


اخبارگوش دادن های افراطی بابا از تمام شبکه های داخلی و خارجی، چه آن وقتها که بچه بودم و ماهواره ای درکار نبود و گوشش مدام چسبیده بود به رادیو اسراییل و آمریکاٰ چه بعدتر که تصویری اینها را می دید، همیشه اذیتم می کرد. غر می زدم. چین می انداختم به بینی و ابروهایم.


×


چند سالی است خانه ی ما هم شده یکی از پایگاه های خبری. اخبار ساعت20 شبکه ی خبر. اخبار بیست و سی. اخبار شبکه ی تهران. اخبار ساعت ده شبکه ی سه. اگردست بدهد و آنتن نیفتاده باشد، BBC، گاهی گداری VOA .آن هم با صدای بلند. آنقدر بلند که سرو صدای حرفزدن و شیطنت پسرک تویش گم بشود. که سرم به مرز ترکیدن برسد. که صدایم بالا برود برای کم شدن صدای خبرها.

آنقدر خبر کشتگان جنگ و بمب گذاری ها و هزار خیر ناخوشایند دیگر سرریز می شود توی مغز و گوشم که از تمام دنیا بدم می آید. از تمام دنیا. دوست ندارم حتی چشم بدوزم به صفحه  ی تلویزیون. وقتی سریال می بینیم هم صفحه را نگاه نمی کنم. بس که سریال ها هم غم دارد و اندوه. انگاریک افسردگی خبری دارد ریشه می دواند توی سلول های تنم.

فکر می کنم باید یک روز بنشینم، رک و صریح به آقای همسر بگویم که از دیدن و شنیدن این همه خبر بدم می آید، از دیدن و شنیدن این همه خونریزی . کشتار بدم می آید. بگویم برود توی یک اتاق بنشیند... و برای خودش خبر گوش کند. و صدای اخبار را بلند نکند و نگذارد که من از اخبار با خبر شوم.


×


توی کانالهای تلگرام، کانال گیز میز را می بینم. حوصله ندارم جوکهار ا بخوانم. زمانی سرگرمی خوشایندم خندیدن به جوکهای  فی البداهه در مورد شرایط سیاسی و اجتماعی بود. عکسها را می بینم. هوارتا کانال ادبی دارم. شعر ،داستان، کتاب، چند تا گروه خانوادگی و دوستانه. کم کم لیست کانالهایم پرتر و پرتر شد.

بی اراده کانالهای خبری را عضو شده ام و از اخبار روز، در کسری از ثانیه با خبر می شوم. طوی که وقتی بیست و سی و اخبار شبکه ی تهران یا هرکانال تلویزیونی، خبری را می خواند من می گویم ( قبلا خوندمش. ) و گاهی هم اصل خبر را مشروح  و مستند با عکس برای بقیه تعریف می کنم. کانالهای خبری ام دارند رقیب کانالهای ادبی ام می شوند. و من ناباورانه به خودم نگاه می کنم که خودم به دنبالشان رفته ام. کسی مجبورم نکرده که عضوشان بشوم و خبر کشتار و جنگ وگمشدگان سفرها و انفجار و ... را بخوانم.

و مسلم است که اعتیاد به غمگین  بودن و غمگین ماندن، درد بزرگی است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.