پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

الهام

به حس ششمم بار دیگر ایمان آوردم. به عبارتی تجدید بیعت کردم.

ظهر که از مدرسه برگشتم، هنوز لباسهام رو کاملا  عوض نکرده بودم،  فکری شدم که:

(چرا من شعر آییینی جدید ندارم؟ واقعا چرا ندارم؟ باید در اولین فرصت یک چندگانه ی آیینی و مناسبتی برای عاشورا بنویسم).

*

بعد از تعویض لباس و دست و رو شستن و ...  ناهارم رو گذاشتم و با کاسه ی سه گوش صورتی رفتم از تراس ترشی بیارم. ملاقه بزرگ بود و توی دبه نمی رفت. تا به پارسا بگم که ملاقه ی کوچکتر بیاره، صدای تلفنم از توی کیف بلند شد. صدایی خفه از دوردست. پسرک بجای ملاقه ، تلفنمو داد دستم. در دبه ی ترشی باز بود. اومدم توی خونه. مینا پشت خط بود:

-پری... امروز به جلسه ی شعر دعوت شدی. آقای(...) بهم گفت اگه شعر آیینی داری، اسمت رو برای شعرخوانی رد کنه.گفتم اول ازت بپرسم می خوای بری یانه.

قبل از کنکاش در مورد آدرس و زمان جلسه، اول ماجرای الهام  و  شعر آیینی و ... بهش گفتم. گفتم( پس خبری بوده که بهم الهام شده! )


نظرات 2 + ارسال نظر
س سه‌شنبه 17 آذر 1394 ساعت 15:15 http://saman-shd.blogfa.com/

موفق باشی

ممنون

FaRhAd یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 14:43 http://farhad-342-delneveshteh.mihanblog.com

سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی داری.
ب منم سر زن مرسی.
اگ دوست داشتی لینکم کن و بگو لینکت کنم

سلام
لطف دارید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.