پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

گربه دوستی

نزدیک ورودی  بوستان گفتگو ایستاده بودیم تا بقیه ی دوستان مان برسند. مبادا که هم را گم کنیم. خانم مسنی نزدیک مان شد. سوال کرد:

-شما گربه دوستین؟

گربه ی سیاهی را همان اول لای بوته ها دیده بودم. از من نترسید. خیره خیره نگاهم کرد. هنوز در جریان نبودم. گربه آمد روی لبه ی سیمانی  دیوار کوتاه پارک دراز کشید. خودش را توی آفتاب کش داد. هی کش داد. خانوم مسن که در مورد گربه ها سوال کرد فکرم رفت به گربه سیاهه. خانوم ادامه داد:

-دارم میرم مسافرت. می خواستم ببینم شما گربه دوست هستین که گربه ی منو یه مدت نگه دارین؟

بچه های من و معصومه مشتاقانه چشم دوختند به دهان هامان تا ببیند کی جواب مثبت می دهیم.

لبخند زدیم . از خانوم مسن  عذر خواستیم. خانومه رفت سمت آدمهایی که وارد پارک می شدند.



*

بعدتر از نترسی گربه ها جا خوردم. ابتسام گفت: گربه های این پارک معروفن. خیلی خودمونی ان.

وقت ناهار گربه ها مدام توی دست و پای ما و بچه ها می لولیدند و شریک مان بودند.




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.