پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پدر، آسمان است !

رفتیم تا آرامستانی کوچک و بی نهایت آرام. آنقدر آرام که دلت بخواهد تا ابد زیر برگریزان پاییزی برگهای رنگ به رنگش ، بخوابی و خواب آبی های آسمان را ببینی.

طبقه طبقه های آرامگاه های  قدیمی و جدید را طی بکنی و کناری بنشینی و برای مردی فاتحه بخوانی که این  روزها حتما جای خالی اش درد می کند.

لابد وقتی  به مبلی که همیشه رویش می نشست یا دراز می کشید نگاه می کنند، آه می کشند و چشم هاشان نم  بر می دارد. لابد وقتی به تختش نگاه می کنند که دیگر خالی است، بی تاب می شوند و با نگاه خیس، سعی می کنند هق هق شان را پنهان کنند. لابد وقتی دیواری را که به آن تکیه می داد و راه می رفت ، لیوانی آبی را شاید از دستش روی زمین افتاده، تلویزیونی که صدایش آزارش می داده...، اصلا لابد تمام وسایل خانه، چیزی از او را به یادشان می آورد و یاد خاطره ای را برای شان زنده می کند. و بعد ... وقتی جای خالی اش را می بینند... وقتی  حجم خالی اش را می بینند...


لعنت به من و حس های افسار گسیخته ام که دارم اینطوری  درفش می دوانم توی زخم تو... توی دلتنگی تو... توی دل شکسته ی تو...

نازنین ترین رفیق،

قدیمی ترین دوست،

صاحب گرم ترین دستهای دنیا...

صبور باش... تاب بیاور...

فریده جانم...




نظرات 3 + ارسال نظر
لبخند ماه یکشنبه 1 آذر 1394 ساعت 01:02 http://labkhandemah.blogsky.com

خدا رحمتش کنه

آمین
ممنون

فریده شنبه 30 آبان 1394 ساعت 22:58

اینم اضافه کن لامپ خواب بالای تخت رو هیچ کس نمی تونه خاموش کنه، ممنونم از توصیفای زیبا و حقیقیت
ممنونمم از بودنت

الهی بمیرم
خدا رحمتشون کنه
شاد بشی دوست نازنین من

هامون شنبه 30 آبان 1394 ساعت 10:50

صبور باش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.