یک جایی هم هست که اسمش عشق است. خود خودش عشق. دوطرف خیابان اصلی اش عشق فروشی است . بجای مغازه های لباس و کیف و کفش فروشی، بجای رستوران های لوکس، بجای بلور و کریستال فروشی های ژیگولی، هر مغازه اش فقط عشق می فروشد، فقط عشق می فروشد!
جایی که من از هیجان و اشتیاق لاک تمام ناخن هایم را می خراشم و تماما پاک می شوند. جایی که زبانم بند می آید و پسرکم با ذوق می گوید:
-مامان الان واقعا داری می میری؟؟
بعد سریع عدرخواهی می کند و می گوید:
-ببخشید . بد حرف زدم. منظورم اینه که الان واقعا خیلی خوشحالی؟
جایی که پسر بزرگه هرچی را من سرجایش می گذارم، دوباره می چیند توی سبد و با لبخند گل و گشاد می گوید:
-پشیمون میشی. من میدونم بعدا پشیمون میشی. برش دار!
جایی که آقای همسر عاشق آفتابگردان می شود و من عاشق ماهی. جایی که هنوز فکر می کنم خواب بودم و توی خواب رفتم دیدمش و برگشتم.
دیروز لالجین بودیم. یعد از دو سه سال چشم انتظاری و منتظر بهانه و فرصت بودن.
لالجین را حتما ببینید.حتما ببینید.
-پسر بزرگه راست می گفت. خیلی خیلی پشیمانم از نخریدن خیلی چیزها... خیلی چیز ها ! :(
- گل سرخی ها مال هزاره ی سوم قبل از میلاد خودمان است :)