پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

هیچ وقت یه ایرانی رو تهدید نکن !

صبح دل انگیزی با صدای فریادهای ترسناک پسرک از خواب پریدم. هول کرده و هراسان ، دویدم سمت هال. مچ پای  آسیب دیده ام تیر کشید. تا برسم بهش هزار فکرو خیال آمد توی سرم. پسرک روی مبل دراز کشیده بود.دستش را روی چشمش گرفته بود و داشت فریاد می کشید. پسربزرگه هم بالای سرش ایستاده بود.

آرام و با هزارسلام صلوات دستش را برداشتم تا چشمش را ببینم. فقط فریاد می زد: می سوزه..چشمم می سوزه.

خدا راشکر چشمش سالم بود.سالم سالم بود. پرسیدم: چی شد؟

بزرگه گفت: فقط برای فیلم بازی کردن خوبه!  و رفت

سر کنترل تلویزیون دعوایشان شده بود و بزرگه سعی داشت کنترل را از دست پسرک بکشد. گوشه ی کنترل گرفته بود به چشمش. مدام هم تاکید می کرد که فیلم بازی نکرده و واقعا چشمش درد دارد.

بعد از توبیخ و اینا !!! گفتم:

-امروز تلویزیون ممنوع!

و تلویزیون را خاموش کردم. بزرگه با غرغررفت توی اتاقش و پسرک با غرغر ماند توی هال کنار من. آنقدر بیکار ماندند که عصر هر دو خوابشان برد و تنها خواب بعدازظهر تابستانی شان درهمان روز شکل گرفت!!!

آقای همسر که غروب از راه رسید با دیدن آرامش  فضا با تعجب و خنده دلیل خواب و سکوت را پرسید. گفتم تلویزیون ممنوع بوده اند. ایشان اخبار شان را دیدند و رفتند لالای عصرگاهی.

شب که تلویزیون بخاطر اخبار روشن شده بود، پسرک توی مطبخ توی دست و پایم می چرخید و سعی درگرفتن امتیاز داشت:

-مامان تو خیلی مهربونی. اصلا مهربون ترین مامان دنیا فقط تویی

-مامان دستپخت تو عالی ترین دستپخت جهانه.اصلا توی همه ی دنیا عالیه

-مامان من اونقدردوستت دارم که اندازه شو خودمم نمیدونم. چون هنوز عدد ها رو بلد نیستم.

-...

-...

گفتم: خب..حالا چی می خوای عزیزم؟ این همه شیرین زبونی برای چیه؟؟

گفت: ای بابا..تو هم فورا می فهمی. نمیشه گولت زد اصلا!!!

ادامه داد: می دونی تحریم های تو از تحریم های آمریکا هم بدتره ها. اصلا می دونی تحریم تلویزیون برای بچه ای که عاشق لاک پشت های نینجائه و سر ساعت باید ببینه ش چقدرسخته؟ یا محله ی گلو بلبل؟ خیلی هم سخته. تحریم هاتو میشه کمتر کنی؟ با تلویزیون تحریم نکن.

-وقتی دعوا سر تلویزیون بودو نزدیک بود چشمت آسیب ببینه..به نظرمن تحریم یک روزه خیلی هم کمه. یا باید کلا تلویزیونو جمع کنم یا دفعه ی بعد باید بگم شما دو تا دیگه اصلا حق ندارین تلویزیون ببینین.

پسرک باچشم های گشاد شده گفت:

-داری راست میگی؟‌واقعا میخوای اینکارو بکنی؟

-فکر کنم بله!

-هیچ وقت یه ایرانی رو تهدید نکن مادر. ایرانی ها رو تهدید نکن مادر!

و دوید و رفت تا برای برادرش تعریف کند که قرار است تحریم ها طولانی و دائمی شود.




-تنها روز تحریم در خانه ی ما همان چند ساعت بود.و بعد از آن همچنان لاک پشتها ی نینجا و پانداهای کونگ فوکار و ربات های تغییر کننده سرساعت درخانه ما می آیند و می روند!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.