پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

گردش دونفره

تازگی ها یک پیر مرد  را توی خیابان مان می بینم که همسرش را با خودش به گردش می برد. بیشتر وقتها از پنجره دیده ام  شان. یک بار هم از پنجره ی ماشین پسرم نشانشان داد و گفت:

-مامان این آقاهه رو دیدی؟ همیشه من می بینمش که زنشو می بره بیرون گردش. خیلی انسان فداکاریه... نه؟

تاییدش کردم. همسر پیرمرد یک زن مسن با مانتوی گل گلی است که روی ویلچیر نشسته. پیرمرد پشت ویلچیر می ایستد و همسرش را با خودش می برد گردش. خیابان به خیابان. کوچه به کوچه.

قبل تر یه پیرزن را دیده بودم که شوهرش را برای پیاده روی به خیابان می آورد. زن چادرش را دور تنش می پیچد . با یک دست چادر را نگه می دارد  و با دست دیگرش دست شوهرش را می گیرد . آرام آرام قدم می زنند و  من از پنجره نگاه شان می کنم. تا وقتی که از مسیر دیدم محو می شوند.

گاهی وقتها که زن دست شوهرش را ول می کند تا چادرش را درست کند، پیرمرد بی تعادل، می رود وسط خیابان. کج می شود. انگار دارد می افتد. انگار دست کم توان و بی جان پیرزن، نقطه ی تعادلش است.

به پسرم گفتم:

-من هم یه خانومه رو دیدم که شوهرشو میاره گردش. توی همین خیابون خودمونه. شوهرش نمی تونه درست راه بره. خانومه میاره ش گردش.

پسرم لبخند زد. من هم لبخند زدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.