پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مصاحبه


اگر مایل یودید ، مصاحبه با نشر شادان را  از اینجا بخوانید.


مصاجبه




متن مصاحبه را در ادامه ی مطلب بخوانید

  

به بهانه چاپ رمان «پشت کوچه‌های تردید» نخستین اثر سرکار خانم پروانه سراوانی در انتشارات شادان، گفت‌وگویی صمیمی با ایشان انجام داده‌ایم تا شما را بیشتر با این نویسنده آشنا کنیم. این گفت‌وگوی جذاب و خواندنی را از دست ندهید.

1ـ قبل از هر چیز، به هر اندازه‌ای که می‌خواهید و لازم می‌دانید از خودتان، خانواده، تحصیلات و کارتان برای شادانی‌ها بگوئید.
پروانه سراوانی، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی. متولد 1355، همسر و مادر دو پسر 17و 8 ساله. دبیر ادبیات در مقطع متوسطه. عاشق کتاب خواندن و شعر و قصه نوشتن و بازی با پارچه‌ها و کامواهای رنگی.

2- به نظر شما نویسندگی (به ویژه رُمان نویسی) یک امر ذاتی (و استعدادی) است و یا با گذراندن دوره‌های خاص می‌توان نویسنده شد یا از آن‌ها استفاده برد؟ در مورد خود شما چطور بوده است؟
تصور می‌کنم تخیل و سوژه‌پردازی در ذات تمام آدمها هست. اغلب آدمها قصه پردازی را دوست دارند و قصه‌های تاثیر گذار را دنبال می‌کنند. مثلا وقتی یک سریال، گل می‌کند و پربیننده می‌شود، متاثر از قصه‌ی قوی و پرداخت خوب آن است. آدمها همانقدر که از قصه شنیدن لذت می‌برند از قصه گویی هم لذت می‌برند. فکر می‌کنم نویسندگی یک استعداد است. ممکن است تو بلد باشی ماجرایی را خوب تعریف کنی اما نتوانی خوب بنویسی. نوشتن حکایت دیگری است. هنگام نوشتن باید از سبک و قاعده و قانونِ نوشتن و خیال و تخییل توامان استفاده کنی. این مهارت می‌تواند ذاتی باشد، اما نهایتا با استفاده از منابع مکتوب ِمرتبط یا دوره‌های تخصصی می‌شود قوی‌ترش کرد و پرورشش داد.
پدرم به شدت اهل مطالعه بود. انشای خوبی هم دارد. گاهی شریکی انشا می‌نوشتیم و من می‌بردم مدرسه و بیست می‌گرفتم. بیشترین چیزی که توی خانه‌ی ما پیدا می‌شد، کتاب و مجله بود. خواه ناخواه من هم به خواندن و نوشتن علاقمند شدم. سیزده ساله که بودم، یک داستان در مورد جنگ نوشتم. درباره‌ی یک رزمنده‌ی نوجوان که توی سنگر گیر افتاده بود. دادم همکلاسی‌ام بخواند. سه صفحه خواند و معترض شد که: (این که همه ش داره با خودش حرف می‌زنه). بعدتر بیشتر به شعر گفتن گرایش پیدا کردم. تشویق‌های مدرسه و جشنواره‌های دانش آموزی تمام حواسم را به شعر گفتن معطوف کرد. اما کتاب خواندن برایم عادتی شد که هیچ وقت ترک نشد. پایان‌نامه فوق لیسانسم در مورد شخصیت‌پردازی در دیوان حافظ بود. موافق و مخالف داشت. برخی می‌گفتند در شعر کلاسیک شخصیت‌پردازی جایی ندارد و چون اصولا در آن قصه‌ای در کار نیست، پس شخصیت‌پردازی هم بخودی خود منتفی است. با راهنمایی‌ها و استقامت استاد راهنمایم، این کار را درآوردم. منتهی به دلایل آکادمیک و پیچیده‌ای که خیلی برایم روشن نشد، عنوان پایان نامه را تغییر دادم. شد (بررسی مفاهیم ساختاری دیوان حافظ). اما محتوی همان محتوای قبلی بود. طی روند تکمیل تحقیقات برای پایان نامه‌ام، کلی منبع و مرجع در مورد شخصیت شناسی و شخصیت پردازی در داستان‌های معاصر، در سینما، در داستان‌های پریان، در داستان‌های دفاع مقدس و... مطالعه کردم. علاوه بر آن، کتابهای مختلفی که راهنمای داستان نویسی و قصه پردازی بود و نیز مقالات تخصصی مربوط به این حیطه.
این مطالعات عمقی و مفهومی باعث شد، دقت بیشتری در مقوله‌ی نوشتن داشته باشم و سعی کنم شخصیت پردازی، زبان، سبک، چینش آدم‌ها و ماجراهای قصه را طبق مفاهیمی که یاد گرفته بودم، پیش ببرم. قبل‌تر داستان کوتاه و حتی رمان نوشته بودم، اما حالا که نگاه می‌کنم می‌بینم خام و کج و کوله‌اند. دانش اکتسابی باعث شده که حتی موقع کتاب خواندن هم با نگاهی منتقدانه آن را مطالعه کنم و اگر کتابی چهارچوب‌های اصولی را نداشت، کنار بگذارمش.

3ـ سوژه‌ها برای نوشتن یک داستان را چگونه به دست می‌آورید و چگونه پرورشش می‌دهید؟
گاهی وقت‌ها دوستی ماجرایی را برایت تعریف می‌کند. ممکن است خیلی خاص و جالب نباشد. اما انگار موجی از کلمات تو را با خود می‌برد. به خودت می‌آیی و می‌بینی از یک موضوع ساده، یک داستان متفاوت با ماجرای اصلی ساخته‌ای. داستانی که همچنان جا برای پرداخت و ادامه دادن دارد. گاهی خبری در جراید را ضمیمه‌ی ادامه‌ی داستانت می‌کنی. گاهی خرید خانه‌ی خودت را جزیی از داستان می‌کنی، گاهی هم غرزدن‌های مامور آب و گاز را وقت چک کردن کنتور. گاهی دارم فیلم می‌بینم. از دهان یکی از شخصیتها جمله‌ای بیرون می‌پرد که همان جمله بهانه‌ای می‌شود برای خیال پردازی و داستان ساختن. داستان را توی ذهنم ادامه می‌دهم و پایان بندی خودم را برایش در نظر می‌گیرم.
بعد از یافتن سوژه، معمولا موضوع کلی را توی سررسید یادداشت می‌کنم. ممکن است فقط چند خط باشد. بعد آنقدر این چند خط همه جا توی سرم با من می‌آید که هروقت مورد خوب و جالبی دیدم یا شنیدم، ربطش می‌دهم به آن موضوع اولیه. برای آدمهایش دوست پیدا می‌کنم. دشمن پیدا می‌کنم. عصبانی شان می‌کنم. آرام شان می‌کنم. غصه شان می‌دهم. شادشان می‌کنم. موقع خواب، بهشان فکر می‌کنم و ناگهان از جا بلند می‌شوم می‌روم چند خطی نت می‌نویسم و بر می‌گردم. حتی گاهی خوابشان را می‌بینم. دست نوشته‌ها که به اندازه‌ی چند صفحه شد، وقتی حس کنم حالا وقتش است، یک new folder در فضای word باز می‌کنم و شروع می‌کنم به تایپ کردن. طرح کلی را دارم و موضوعات مربوطه را بصورت نکته، زیر طرح اصلی تایپ می‌کنم. و به موقع هر مورد را بسط و گسترش می‌دهم.
تلاش می‌کنم که با حس واقعی خودم بنویسم. آنقدر که تاثیر گذاری‌اش بیشتر باشد و مصنوعی به نظر نرسد.

4ـ از داستان کتاب آخرتان بگویید، چطور شد که این کتاب را نوشتید؟ آیا زندگی شخص خاصی مَد نظرتان بود؟ (در مورد سوژه و موضوعش نیز کمی بیشتر توضیح دهید).
یکنواختی و روزمرگی مسئله‌ای است که خواه ناخواه در تمام زندگی‌ها اتفاق می‌افتد. نمی‌شود بعد از ده سال، مثل همان روزها و ماه‌های اول، عاشقانه گفت و شنید و رفتار کرد. سوء تفاهم‌ها، جبهه گیری‌ها، دغدغه‌های مالی و اجتماعی، عادت به یکجا نشینی و رکود، همه دست به دست هم می‌دهند تا زندگی روی لبه‌ی تیغ راه برود. یادم نیست چرا به این موضوع رسیدم، اما خوب بخاطر دارم که مشغول نوشتن یک رمان دیگر بودم که چیزی در ذهنم جرقه زد. نامردی یک دوست به دوست قدیمی‌اش. نگهش داشتم برای تمام شدن رمان در حال تایپم. همینطور خرده روایت‌های داستان جدید می‌آمد و می‌رفت. یادداشت برداری مختصری انجام می‌دادم و باز صبر می‌کردم که رمان اولی تمام شود. رمان که تمام شد دیدم یادداشت‌هایم کلا از مسیر اولیه دور شده. اصلا شبیه به نارفیقی نیست. که خیلی هم رفاقت را پررنگ‌تر می‌کند.
زندگی شخص خاصی مد نطرم نبود. اما بخش هایی از تجربیات عینی خودم را در پرداخت داستان، دخالت دادم. اطلاعاتم در مورد بیماری اگزما، تجربه‌ای شخصی است. روال ترجمه متون را نیز از معلم کلاس زبان خودم برداشت آزاد کردم. اما در نهایت کلیت داستان، حاصل خیال و واژه پردازی ذهنی است.
زوجی بعد از ده سال زندگی همچنان به روال قبل، در حال سرکردن زیر یک سقف هستند. خانم خانه کم‌کم دچار یاس و خود کم‌بینی شده و طی ماجراهایی که تلنگری به ذهنیاتش می‌زنند، سعی در بازیابی استعداد و توانایی‌های قبلی‌اش می‌کند. درجا زدن باعث وابستگی افراطی او به همسرش و دور شدن از افراد خانواده و جامعه‌ی پویا شده. طوری که حتی حق الترجمه‌اش را با واسطه از دانشجوها می‌گیرد. واگویه‌های ذهنی و انفعال او را زمین‌گیر کرده. اما با کمک اطرافیان و دقت و جرات خودش، کم‌کم روی پا می‌ایستد و قدم بر می‌دارد.
این داستان بستر زندگی اغلب زوج‌های جامعه‌ی معاصر است. زوج هایی که خود را عقل کل و دانای مطلق می‌دانند و تأسی و پند آموزی از بزرگترها را عملی بیهوده و کسر شأن می‌شمارند.
عشق دوران نوجوانی، وابستگی به پدر، تک فرزندی، ترس از پذیرفته نشدن، اعتماد به نفس کاذب، پرنسیب اجتماعی، عنوان‌های دهان پرکن و زیاده خواهی‌های نسل جوان؛ خرده روایت هایی است که در سایه‌ی تحلیل‌های روانشناختی و شخصیت شناسی، داستان این رمان را پیش می‌برد.

5ـ فکر می‌کنید مخاطب کتاب شما در چه گروه و رده‌ای قرار می‌گیرد (چه از نظر تحصیلی و اجتماعی، و یا حتی رده‌های مختلف سنی)؟به ویژه در مورد کتاب حاضر.
به نظرمن افراد هجده سال به بالا می‌توانند با داستان رابطه خیلی خوبی برقرار کنند. برای زیر این سن شاید جذابیت آنقدر نباشد که درگیر قصه شوند. چون موضوع مربوط به روابط زوجین و افکار و تعاملاتی است که افراد زیر هجده سال، تجربه‌ی عینی در مورد آن (ازدواج و حواشی آن) ندارند. حدس می‌زنم متاهلین و به ویژه خانم هایی که سابقه‌ی تاهل بالای پنج سال دارند، مشتاقانه داستان را دنبال کنند و در هر جمله‌ای از آن تصویر خودشان را ببینند و شخصیت‌های قصه را با خودشان مقایسه کنند. این امر لذت خواندن را مضاعف می‌کند. چون تو آنقدر با شخصیت داستان احساس نزدیکی و همذات پنداری می‌کنی که ناخودآگاه بجای او می‌نشینی.
در مورد تحصیلات و موقعیت اجتماعی خواننده‌ها، خیلی نمی‌توانم حرف بزنم. کتاب خواندن امری سلیقه‌ای است. ممکن است یک فرد کم سواد با خواندن داستان‌های فاخر، راضی شود و یک فرد با تحصیلات تکمیلی ترجیح بدهد که وقتش را برای خواندن داستان‌های زرد، هزینه کند. هرکدام هم دلایل خاص خودشان را دارند. اصولا هرکسی که اهل مطالعه باشد برای من ارزشمند و محترم است. از هر رده سنی و اجتماعی و تحصیلی که باشد. مایه‌ی افتخار و مباهاتم خواهد بود که افراد تحصیل کرده و صاحب نظر، تمایل به خواندن داستانم داشته باشند و ایراد و اشکالاتش را گوشزد کنند.
6ـ چه کسانی ابتدا کتاب تان را می‌خوانند و آیا نظر هم می‌دهند؟ این موضوع برای شما به عنوان یک نویسنده، چقدر مهم است و روی نظرات آنها تا چه حد حساب می‌کنید؟
معمولا داستان را تکه تکه برای دوستم می‌فرستم. گاهی هم صبر می‌کنم تا داستان تکمیل شود تا برایش بفرستم. می‌خواند و نظرش را می‌گوید. در حین نوشتن، موضوع را خرد خرد شده، برای افراد خانواده‌ام تعریف می‌کنم. نظر می‌خواهم. سوال می‌کنم که: (اگر روال ماجرایی اینطوری پیش برود، منطقی هست یا نه؟ اگر تو باشی، قبول می‌کنی که این اتفاق با همین روال ادامه پیدا کند یا نه). مثلا از پسر نوجوانم، برداشت و حس خاص سن خودش را می‌خواهم. از همسرم، دیدگاه خاص سن و جنسیت خودش را می‌خواهم. از خواهرم... یا هرکسی که شرایط سنی و روحی‌اش متناسب با شخصیت‌های داستانم باشد سوال می‌کنم. دلم می‌خواهد چیزی که می‌نویسم برداشتی واقعی و طبیعی باشد تا تخیلی و غیر قابل باور. لازم نیست کل موضوع را بدانند یا بخوانند. این نظر خواهی در حین نوشتن بیشتر به دردم می‌خورد تا بعد از تکمیل.

7ـ برخی معتقدند هر کس در زندگی می‌تواند یک رمان بر اساس زندگی خود و اتفاقات پیرامونش بنویسد. آیا اصلا این موضوع درست هست و آیا برای شما هم اینگونه بوده است؟
معتقدم که زندگی هرکسی قابلیت تبدیل شدن به چندین رمان را دارد، نه فقط یک رمان. می‌توان زندگی هر شخصی را از وجوه مختلف دید و به آن پرداخت. انسان مجموعه‌ای از اضداد است و جمع شدن همین تضادها باعث شکل گرفتن زاویه‌های مختلف و متنوع یک زندگی می‌شود. مثلا فردی که در اعتقادات مذهبی، افراطی عمل می‌کند ممکن است در برخورد با یک مساله انسانی یا عاطفی کاملا خلاف اعتقاداتش عمل کند و ظالمانه و غیر انسانی رفتار کند. فردی که تحصیل کرده است ممکن است برای حل یک مسئله‌ی کوچک، دست به قتل بزند؛ در حالی که عقل حکم می‌کند راه‌های مسالمت آمیز را امتحان کند. این تضاد‌ها می‌تواند دستمایه‌ی چندین و چند داستان باشد. چرا که نه!
سن و سالم که کمتر بود فکر می‌کردم زندگی‌ام خیلی عادی و معمولی و روتین است. و هیچ وقت حتی نمی‌توانم یک داستان زندگی کوتاه برای مجلات هفتگی از زندگی خودم بنویسم. اما امروز با دید کاملا متفاوت به زندگی نگاه می‌کنم. حتی یک روز از زندگی می‌تواند یک رمان بلند باشد.

8ـ عکس العمل اطرافیان در مورد آثار شما چیست؟ آیا فقط تعریف میکنند - حتی اگر نخوانده باشند - و یا واقعا نظرات مثبت و منفی خود را می‌گویند؟
تعریف اولیه مسلما بخاطر نفس کاری است که انجام شده. وگرنه هم نظرات موافق هم مخالف، داشته‌ام. در مقطعی، داستان‌هایم به صورت آنلاین منتشر می‌شد و نظرات و دیدگاه‌های خوانندگان را، بلافاصله بعد از هر چند صفحه‌ای که منتشر می‌شد، داشتم. هردو طیف موافق و مخالف، کمک زیادی در پرداخت و تحلیل شخصیتها می‌کردند، که برای داستان بعدی حواسم را بیشتر جمع کنم و کمتر اشتباه داشته باشم.

9ـ عکس العمل‌ها به کتاب شما در فضای مجازی چطور بوده؟ آیا شما اهلِ دنبال کردن موضوعات در سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی هستید؟ (برای آثار منتشر شده)
در مورد کتاب حاضر فعلا نظری ندارم. صبر می‌کنم چاپ شده‌اش به دست خوانندگان بیشتری برسد و بازخوردهایش را ببینم. اما در مورد بازخوردهای قبلی، کاملا راضی و خشنودم. همانطور که قبلا گفتم، نطرات خوشایند و ناخوشایند می‌تواند کمک خوبی به بهتر شدن کارهای بعدی نویسنده بکند. مسلما دنبال خواهم کرد. دیدن هر دیدگاه و جمله‌ای که در مورد داستان هایم باشد، برایم مثل تجدید یک خاطره‌ی خوب با شخصیت‌های داستانم است. انگار که یک آشنای دوست داشتنی را در یک شهر غریب ببینی و از تصورش لبخند بزنی.

10ـ آیا کارهای پاورقی مجازی را در شبکه‌های اجتماعی دیده اید؟ نظری در مورد آنها دارید؟
بله و تعداد زیادی از آنها را خوانده‌ام. بعضی از کارها واقعا قوی و قابل اعتنا هستند که با کمی ویرایش و دست بردن در زبان و نگارش تبدیل به اثری ماندگار خواهند شد. حتی گاهی با آثاری روبرو می‌شوم که کاملا تحقیق شده و در چهارچوب اصولی ادبیات نوشته شده. اما شاید حدود نود درصد آثار موجود در فضای مجازی، تقلید و رونویسی دست چندم از نویسندگانی است که فقط پر می‌نویسند نه اصولی. ساختار داستان نویسی در آنها رعایت نشده و رنگ و لعاب ظاهری آن، تنها روح بازیگوش نوجوان‌ها را راضی خواهد کرد. متاسفانه افرادی که با شیطنت به حیطه‌های روان شناسی و جنسی وارد می‌شوند و اطلاعات غلط و نادرست و بی‌موقع را در اختیار طیف خوانندگان نوجوان قرار می‌دهند در نویسندگان فضای مجازی کم نیستند. مسلما خطرات این اطلاعات نادرست و غیر علمی، تاثیر ناخوشایندی در آینده‌ی نسل نوباوه‌ی حاضر خواهد داشت. باز و بی‌پروا نوشتن از مسایل اروتیک نیز یکی از شدیدترین انتقاداتی است که به این دسته آثار دارم.

11ـ کمی هم از علائق تان به آثار دیگر و نویسندگان قدیم و جدید بگویید... با کتابهای منتشر شده تازه چقدر ارتباط دارید و کار چه کسانی را می‌پسندید؟%3

نظرات 4 + ارسال نظر
یه دوست سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 09:26

عالی عالی بودین دوست جونی عزیز
آرزومند موفقیت های بیشتر و بیشتر براتون دارم

ممنوت عزیزم
و یک دنیا ممنون برای آرزوهای خوبت
آمین

دِلا دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 18:03 http://delaa.blog.ir/

سلام خانم سراوانی
اول از همه تبریک میگم به خاطر چاپ کتابتون. قبلا خونده بودمش، فوق العاده جذاب و گیرا بود.
همونطور که توی مصاحبه تون گفته بودید که "خانم هایی که سابقه ی تاهل بالای پنج سال دارند، مشتاقانه داستان را دنبال میکنند." من هم که 8 سال از زندگی مشترکم میگذره، فوق العاده حسِ نزدیکی به شخصیتِ زنِ داستان داشتم. نه اینکه بگم اتفاقاتی مثلِ اتفاق های اون برای من هم افتاده، ولی در مورد یه جور روزمرگی، فکر مشغولی های زنانه بود که فوق العاده برای من قابل درک بود.
شاید خنده دار باشه، ولی من مدتی که رمانتون رو میخوندم، با شخصیتِ رفیع که آشنا شدم، سعی کردم قدرِ همسرم رو بیشتر بدونم. میدونید گاهی آدم اونقدر تو زندگیش کمبود نداره، که حتما باید شخصی رو که مشکلات داره ببینه، تا قدرِ داشته هاش رو بدونه.
ببخشید سرتون رو درد آوردم. فقط به عنوانِ یه خواننده ی رمانتون، باید بهتون دست مریزاد بگم. عالی بود.
ازتون یه خواهشی داشتم. من علاقه زیادی به ادبیات و کلا نوشتن دارم. سعی میکنم مطالعه هم زیاد داشته باشم. میشه چند تا کتاب بهم معرفی کنید، برای بهتر شدن نوشته هام؟!

با تشکر

سلام بر شما
ممنون از پیام پر از لطف تون
خداروشکر که خوشتون اومده

سعی می کنم توی یک فرصت ،کتابهای مناسب در این زمینه رو لیست کنم و توی همین وبلاگ پست بذارم.
قول

شیوا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 19:42 http://sheeva.blogfa.com

پروانه جون هم عکست خیلی زیباست هم مصاحبه ت خیلی عالی موفق باشی عزیزم

عزیزم...شیوا جان
ممنون . خیلی لطف داری
تموم آرزوهای خوب برای تو

لعیا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 16:25 http://ahstan.blogfa.com/

پروانه عزیزم.اول تبریک به خاطر چاپ کتابت.حتما تا ماه آینده تهیه اش میکنم و عکسشو تو وبم میذارم.
دوم ممنون از مطالب قشنگ وبلاگت
و سوم که درخواستی ازت دارم.خیلی خوشحال میشم که یکی از فالوور هات توی اینستاگرام بشم .میدونم درخواستم پروییه تمامه و اگه درخواستمو رد کنی درکت میکنم.ولی باز هم خوشحال میشم که پست هات رو دنبال کنم
با تشکر لعیا

ممنون لعیا جان
خیلی محبت داری به من
خوشحال میشم که یه دوست وبلاگی قدیمی ، کتابو بخونه

برات پیام گذاشتم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.