پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اسیر شدیما


زنگ زده و کلی حرف زده و دعوا کرده و دستور داده و ....

حالا بعدا شاید در موردش گفتم.

اما...

عزیزمن...جیگر من... محبوب من...

وقتی دم و دقیقه میری خونه ی کسی و اون نمیاد خونه ت، وقتی فرت فرت تلفن می زنی به کسی و اون بهت تلفن نمیزنه ، وقتی خروار خروار محبت زبونی خرج می کنی برای کسی و بازخورد نمی بینی ، با خودت نمی گی شاید طرف از من خوشش نمیاد... شاید منو نمی پسنده... شاید دوست نداره با من رفت و آمد داشته باشه.

خب لامصب، یعنی یکبار هم این فکر به ذهنت خطور نکرده؟ واقعا نکرده؟ آخه مگه میشه؟

شما یاد نگرفتی که این خیابون دوطرفه ست؟ که باید هر دو طرف باشن تا بشه؟

یک نکته ی دیگه:

اینکه به کسی ( فرضا به من) زنگ بزنی و پشت سر اون یکی کلی حرف بزنی و  قصه ببافی و آخرش هم بگی( بخدا من خیلی دوستت دارم ها. هیچ کس رو اندازه ی تو نمی خوام . اما فلانی خیلی نامرده. خیلی ها!! اصلا جواب محبت آدمو نمیده)،  با خودت نمیگی که کمترین فکری که به ذهن من بیاد اینه که ، پشت سر من هم همینها رو به فلانی میگی؟

خب قشنگ جان! وقتی عینا بهت میگن که( لابد در مورد من هم به فلانی همین ها رو میگی) و بعد تو هر هر می خندی، ...

بگذریم...

از من بر نمیاد بهت بگم ، اما خودت هم همتی بنما. اصرارت برای رفت و آمد و دوستگانی با دیگران رو بگذار کنار خواست و سلیقه ی همون دیگران. جایی که نمی پسندن و نمی خواهنت، اینقدر بیخود اصرار نکن.

قبل تر از اون، اینقدر پشت سر مردم حرف بیخود نزن. نزن. نزن. نزن!





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.