پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آوار


واقعیت این است که حواسم اصلا پرت نمی شود. هرقدر هم که پشت سرهم کتاب بخوانم، پشت سرهم کار بتراشم برای خودم. هی جلسه ی مدرسه و  قلمچی بروم و هی کلاس حافظ و شاهنامه و داستان، هی سریال نگاه کنم و هی دست و انگشتم را ببرم و ساق بافتنی روی پاهای سرمایی ام بکشم. باز هم حواسم پرت نمی شود.

تا عکست را جایی ببینم... خواهرها از آرشیو گوشی و ... فرستاده باشند، غریبه ترها توی کانال و جاهای دیگر گذاشته باشند، خودم توی فولدرهایم ببینم، فرقی نمی کند کجا، تا چشمم به عکست بیفتد، ناگهان جای خالی ات درد می کند. دردش می زند پس چشم هام . می سوزد و خیس می شود. تنها که باشم هق هق می زنم. آنقدر که از نفس بیفتم. زیاد تنها نیستم اما. اینجا هم که تا چشمت خیس شود، چندنفر سراغت می آیند. اولی پسرک که دستمال به دست آنقدر زل می زند به چشم هایم که اشک  رم می کند و  فراری می شود .

معنی و مفهوم خیلی چیزها عوض شده. خیلی چیزها از ارزش و اعتبار افتاده. خیلی چیزها از فرط بوی تعفن و گندیدگی ،انزجارآور شده اند .  مانده ام که زندگی چه درس های دیگری دارد که به من بدهد . حرف از کم آوردن و بریدن و اینها نیست. مثل آدمی که زیرآوار زلزله گیر کرده، لمس و ساکت، چشم باز و بسته می کنم که ببینم کی تمام می شود. می دانم دستی آوار آجرها را پس نمی زند. می دانم که چشمی اگر ببیند، تلی خاک و سنگ روی آوارم خواهد ریخت. چشم می کشم برای تمام شدن این سیاهی ناتمام.برای ختم این دایره ی باطل .

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.