پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خودزنی از جنس خاطره


پنج ساله بودم؟ چهارساله؟ نمی دانم... همینقدر یادم هست که قدم به بالای ران تو می رسید ، که سوار موتور بودی.

دو هفته می رفتی و نبودی. چند روز می آمدی و دوباره می رفتی. اسم آنجای کوفتیِ دور، مرز بود. مرز شوروی .

با موتور می رفتی؟ نمی دانم... آن همه راه را می شد با موتور رفت؟ نمی دانم...

جلوی در باید خداحافظی می کردیم. خم می شدی که مرا ببوسی. کس دیگری هم بود؟ مثلا برادرم؟ نمی دانم... یادم نیست.  عکس های آن دوره نشانی از خواهرهایم ندارد . هنوز دنیا نیامده بودند .فقط خودم را می بینم که می آویختم به گردنت و ریش های بلندِ انبوهت توی صورت و گردنم فرو می رفت و خودم را عقب می کشیدم:

-اِه... سیبیلات منو می خوره.

می خندیدی. قول می دادی زود برگردی.

زود برمی گشتی؟ برایم زود می گذشت؟ نمی دانم...یادم نیست.

تصویر جلوی ذهن و چشمم ، فقط دخترکی با دامن چین دار است که در یک عصر تابستانی، جلوی در بزرگ حیاط ، پای موتورت ایستاده و موهای فرفری اش، دم اسبی دو طرف سرش بسته شده و می خواهد از بوسه های پدرش فرار می کند .

*

پیشانی بلند ِ غرق عرقت را می بوسم . نمی پرسی ( کی دوباره می آیی... یا زود بیا) . از ته چاه، ضعیف و بی رمق می گویی:

-خوبم..خوبم... این همه راه رو نیا. نیا دیگه.

از تخت سفید رو برمی گردانم و توی راهرو و راه پله، جلوی پایم را نمی بینم. آب راه افتاده توی کانال بینایی ام.



نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم شنبه 23 تیر 1397 ساعت 00:58

سلام
عمر دست خداست، هرآدمی به وسیله ای میره، یکی بیماری، یکی تصادف و.... بقولی پیمونه پر بشه همه رفتنی هستیم...جای خالی رفتگان همیشه هست، هیچی و هیچی هم پرش نمی کنه.
یادتون نره شما مادر و همسر هستین... اینوفراموش نکنید. غصه شما اونا رو هم آشفته می کنه.
دستور غذا هم خواسته بودین، والا من همچی رو دیمی درست
می کنم، کاملا من درآوردیمتاسفانه دستور استاندارد و نوشته شده ندارم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.