پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مهمون بازی


مهمانی قرار بود نهایتا ده نفره باشد. یعنی با محاسبه ی آن دو تا بچه ی زیر ده سال، می شد ده نفر. آمدن و ماندگار شدن مهمان های دیگر هم محل اعراب داشت. تجربه نشان داده بود که باید فکر مهمان ناخوانده را تا چهارنفر کرد. میزبان اما ، تا  هفده هجده نفر ، غذا در نظر گرفت.

سر سفره ی عریض و طویلی که برای شام  روی زمین پهن شده بود، بیست و چند نفر نشسته بودند. سفره جای سورن انداختن نداشت. دور سفره نیز. محتویات داخل سفره دست به دست می گشت و سر و صدای قاشق و چنگال ها با صدای حرف های آدمهای دور سفره، در هم می آمیخت.

از بازنویسی صدای دل انگیز قاشق و چنگالها عاجزم . اما صدای آدمها را بلدم:

-بیا... با نون می خوریم. سیر میشیم انشالله.

آدم باید شام سبک بخوره.

-شام کم بخوری بهتره. برای سلامتی بهتره

-سیرم نشدی نشدی. دور هم خوش می گذره

و....


صد البته بعنوان ایرانی ای که در منازل ایرانیان دیگر در رفت و آمد و معاشرتیم ، می توانید حدس بزنید که جملات بالا را مهمان های ناخوانده تکه می پراندند به میزبان. طفلی مهمان های اصلی ، هوای میزبان را داشتند که مبادا وقت نکنن غدا بخورند یا غدایشان از دهان بیفتد.

این بود تصویر برداری من .


بماند که بعضی عزیزان ِ غایب در جلسه، ساعت سه نیمه شب پیام می دادند که انشالله خوش گذشته باشد دورهمی هاتان. بروید بخوابید . خسته اید. خوشحالیم که شماها دور هم بودید. و بدین ترتیب گوشزد می کردند که ( فقط جای ما تنگ بود آیا ؟؟ )




شب آرزوها


همانا یکی از ویژگی های عید دیدنی، پی بردن به وجودانواع  فسیل در میان جمع آدمهاست.  فسیل جسمی، فسیل فکری، حتی فسیل مدل روبوسی!

و فهمیدن این نکته ی گهربار که هنوز نسل جالبی از آدمها مشغول نشو و نما هستند.

آدمهایی را می بینم که معتقدند احمدی نژاد، آقا و سرور عالم است . با نیم وجب قدش!! تمام دنیا را روی انگشتش می چرخاند حتی .... را ( جرات ندارم اسمش را بنویسم. خودتان حدس بزنید). دوره ی احمدی نژاد ارزانی به شکل دلخواهی وجود داشت. همه را خانه دار کرد .به هرکسی هر فحشی دلش خواست داد و کسی جرات نکرد جوابش را بدهد از بس از او ترسیدند. کلی پول هم به بازنشسته ها و کارگرها و کارمندان داد . مردم چقدر نمک نشناسند که قدرش را نمی دانند.

حتی در موردی اشاره شد، بابای من(من..خود من) هم بالاخره یک پولی از احمدی نژاد بهش رسیده!! پس بهتر است تا دیر نشده به او ایمان بیاورم.

توضیح: بابای من خیلی قبل تر از ظهور مقدس  احمدی نژاد بازنشسته شده بود .

خلاصه که یاد گرفتم همه نباید مثل من فکر کنند و من هم نباید فکرکنم نسلی از افکار و عقاید ماوراء الطبیعی منقرض شده اند یا می شوند.

دیشب به من گفتند در شب آرزوها دعا کنم مامان و بابایم خوب و سلامت شوند و از شر بیماری کثافتی که زندگی همه مان را تیره کرده، نجات پیدا کنند.

گفتم آمین.


- از قرائن بر می ید که بعد از اومدن گل وبهار ، ما دیروز رفتیم به صحرا بالاخره.

پیامی برای مائده

خانمی برایم پیغام گذاشته.

پیام مائده خانم:


سلام پروانه خانم عزیز وقتتون بخیر
ببخشید ک مزاحم شدم
ذهنم درگیر ی داستانیه ک چند سال پیش خوندم و فک میکنم شما نوشتید یا بتونید کمک کنید
درمورد زنی ک از عشقی ک داره حسود شده و با اینک فوت کرده از درون قبر با همسرش ک صداشو نمیشنوه حرف میزنه و...
حتی یمدت بعد همین داستان یک صفحه ای از زبون اون زن دوم روایت شد ک چقد سخته کنار مردی باشی ک اصلا تورو نمیبینه و...
ایا میتونید کمک کنید؟؟؟



نشد که به آدرس ایمیل تون راه پیدا کنم. برای همین همینجا جواب می دم. امیدوارم ببینید.

بله قصه ی یادداشت های یک زن حسود از کارهای من و  مال سال 90 هست  . شش قسمتی بود .

اگه به این آدرس ها برید، می تونید کاملش رو بخونید.


قسمت اول

قسمت دوم تا ششم






عید مبارک


گل اومد بهار اومد...

نمی ریم به صحرا.

نشستیم توی خونه ، تلویزیون نگاه می کنیم.

آنفولانزا در سطوح و شدت های مختلف از دو هفته قبل از عید با عطسه،آبریزش، بدن درد، صدای نخراشیده و سرفه،  داره ازمون پذیرایی می کنه. فقط یک نفرمون سالمه.

فعلا  البته!