حوله ی حمام گل سرخی زنانه ، دمپایی عروسکی بچگانه با دماغ و دهان . برچسب سیندرلا و جغد ، استامپ ماشین ها، نوارچسب های فانتزی... کیسه ی های خریدم سرمای پاییز را به تن نشانده اند .
غم چه شکلی است؟ گرد و قلمبه؟ مستطیل یا گوشه های تیز؟ چند ضلعی با تراش های بُرنده؟ دیشب یک چیزی شبیه کُره ی گرد و قلمبه، راه گلویم را بست . دره می خواستم که بنشینم روبرویش و با آخرین توانم جیغ بزنم. فریاد بزنم. بترکم . اما رفتم روبروی آینه ی دستشویی، آب خنک پاشیدم به صورتم و به جای هق هقT فین فین کردم .
امروز ظهر، گوشی تلفن توی دستم سنگینی می کرد . او می گفت:( نترسی ها. نگران نشی ها. غصه نخوری ها.) ... من لال بودم البته به عادت همیشه .
غصه نخوردم. نترسیدم . نگران نشدم. اما یک چیزی چند وجهی هی گلو و ته دلم را رفت و آمد. خراشید و برید و پاره پاره کرد . گریه که دیگر مسخره ترین چیزی است که بشود بهش اشاره کرد . به پسرم گفته بودم: (تجربه ی زندگی کردنت کمه. درست میشه. یاد میگیری.) اما از خدا می خواستم که هرچیزی را تجربه نکند. هرچیزی را نفهمد .
راه رفتم. راه رفتن انگار راه خوبی است برای کم شدن بار غم . خنکای هوای آذر، صورتم را لمس کرد . غم چه شکلی بود؟ چرا شکل این چیز سنگین بی رحم را نمی فهمم؟
پسرم در مورد اولد اسکول و لغات چند وجهی حرف می زند. یکی در میان سوال می کند: ( می فهمی چی میگم؟ ). از حافظه اش در مورد وقایع و تاریخ جنگ دوم جهانی کیف می کنم. غم مثل نان خامه ای قلمبه شده و سنگ شده روی دلم .
ترس نیست. ترس این شکلی نیست. وقتی می ترسی، به غلط کردن می افتی. دنبال راه چاره می گردی .غم اما مثل بختک می افتد روی دل و دماغت . روی مژه هایت .روی انگشتهای دستت.
پیرمرد توی فیلم احتمال باران اسیدی دراز کشیده کنار مرد جوان. می پرسد: ( هنوز برای مریخ ثبت نام می کنند؟ ). پیرمرد از گشتن و پیدا نکردن خسته شده شاید. ناامید شده شاید .
سوال من هم همین است: ( هنوز برای مریخ ثبت نام می کنند؟ )