پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

عید دیدنی

شب قبل یک گروه ده دوازده نفره اعم از زن و مرد و جوا ن و مسن و کوچولو تشریف آوردند عید دیدنی . توی 45 دقیقه ای که منزل ما بودند، به اندازه ی هشت سال جنگ تحمیلی ( دفاع مقدس)، بلاانقطاع، همدیگر را تیرباران  نمودند. نسبت فامیلی شان قوم شوهر و عروس و داماد بود. خواهرشوهرها به عروس تکه می انداختند. عروس هم زبان تیز نشان می داد و نمی گذاشت قوم الظالمین همینطوری فِرت فِرت ،حقش را بخورند. دامادها میانه داری می کردند. همه چیز هم با خنده و شوخی و  گل و بلبل  برگزار می شد. بچه ها هم یا انگشت توی چشم و چال هم می کردند یا هم را گاز می گرفتند و به آغوش پرمهر والدین شان پناه می بردند مبادا مورد تلافی قرار بگیرند. پس آنگاه مادرهای تلفات داده، بچه های مهاجم را تهدید به بریدن دم و سر و ... می کردند.

پسرک آمد دم  گوشم گفت:

-مامان...من دیگه نمی تونم تحمل کنم. مهمونا کی میرن؟

وقتی رفتند باز پسرک آمد سراغم. با دومین جمله بغضش ترکید و به شدت گریه کرد. اولین جمله اش این بود:

-مامان...؟ این پدر و مارا چطوری بچه ها شونو تحمل می کنن؟ خیلی بی ادب بودن.

گفتم:

-زشته مامان. در مورد مهمونت اینطوری نگو. خیلی زشته.

بغضش ترکید و های های گریه کرد:

آخه همه ش منو بیشگون (نیشگون) گرفتن. یکی شونم هی  مشت می زد توی پام. اون کوچولوهه هم هی یه چیزی می گفت من از داداشش سوال کردم داداشت چی میگه.داداشش گفت داره به تو میگه خر. من خرم؟ آخه من خرم؟ من خرم؟

و...


سال نو مبارک



نظرات 4 + ارسال نظر
atiye amiri یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 21:46 http://taranometanhaei.persianblog.ir

او دوستم نداشت رو خوندم. و عجب کتاب متفاوتی بود.
تو وبلاگم معرفیش کردم.
ب امید چاپ کتاب های بیشتر و موفقیت های بیشتر عزیزم.

لطف داری نازنین
وای... ممنون

Atiye amiri شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 16:48 http://taranomtanhaei.persianblog.ir

سلام عزیزدل...
نمیدونم من رو بخاطر دارید یا نه. تو سایت نودوهشتیا AR0sha ....
داستان های کوتاهتون رو میخوندم. خوشحالم که وبلاگتون رو پیدا کردم و اینجا میتونم هرچندروز یک بار نوشته هاتون رو بخونم. راستش از صبح هم دارم همین کار رو میکنم... و با خوندن نوشته های شما عجیب هوس خوندن کتاب به سرم زد. میلم به خوندن و نوشتن صد برابر شد. رمان اخر شما پشت کوچه های تردید هست پری جان؟

سلام نازنین
بله..یادمه
خوشحالم که باز هم می بینمت
ای جونم... همین برام کافیه که یه دوست نازنین بیشتر مشتاق کتاب خوندن بشه.
با اینکه پرتقال خونی قرار بود زودتر چاپ بشه، اما با پشت کوچه های تردید تقریبا همزمان با هم دراومد.به فاصله ی یکماه.
پشت کوچه های تردید ، همون داستان رفیع و صنم هست. ( او دوستم نداشت)
شما پرتقال خونی رو نخوندین.

نسرین نفیسی چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 11:09

الهی قربون اشکاش بشممم
پسرناااااااااااااااااااااااااز
سال نو مبارک
سلامتی،آرامش،شادی و موفقیتت آرزوی منه
بووووووووووووووووووووووووچ

سلااااااااااااااااااام عزیزم
خوبی؟
سال نوی تو هم مبارک
قربونت برم
همین آرزوی خوب برای تو

بانوی اردیبهشت چهارشنبه 4 فروردین 1395 ساعت 10:02

سلام پروانه عزیز / تبریک

سلام
ممنون عزیزم
سال نو مبارک

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.