پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

همین روزها تموم میشه مامان

دوهفته و چند روز بعد، همه چی تموم میشه مامان...

راحت میشی مامان...

قربونت بره مامان !




- تا الان نگذاشته کسی روی گچش نقاشی بکشه

فقط خودش روزها رو چوب خط می کشه و هفته ها رو می شماره.




در حال استراحت

چنان پا روی پا انداخته که انگار تا ابد فرصت داره استراحت کنه

خبر نداشت که باید خرد بشه و کمک کنه سوپ جو ی دوشنبه شب هفته ی قبل رو خوشمزه سازی بنماید!!




اقای دکترمون

پسرک  از دیروز یکسره دارد دندان  مت بیچاره را می تراشد و پر می کند و جارو برقی توی دهانش می گذارد!

آقای دکتر به لوله ی ساکشن گفت جارو برقی ، تا فضا را دوستانه کند و حالا پسرک مدام جارو برقی می اندازد توی دهان بسته ی مت!!!


-آقای دکتر و دو تا خانم دستیارش ، بالای سر پارسا بودند. به من هم گفتند روبروی یونیت بایستم که پسرک مرا ببیند و نگران نشود. .  دکتر آمپول بی حسی را زیر صندلی قایم کرد . با یک دستش چشم پارسا را پوشاند و با دست دیگرش آمپول را زد و مدام هم گفت : (اون اسپری بی حسی را بده من بزنم به دندون این پسر باحال که دردش نگیره! ) فکر می کرد اگر بگوید دارم روی دندانت اسپری می کنم پسرک از درد سوزن، متوجه آمپول نمی شود.

در حین کار ، دکتر و دو تا خانم مدام عددها را از یک تا ده شمردند. عمدا اشتباه می شمردند ( بعد از سه چیه؟ هشت؟ نه... نه... شما بلد نیستی. بعد از سه ، دوازده میاد. نه ... نه... میشه چهار. شما بلد نیستی).تلاش شان برای بازی اعداد برای من خنده دار بود. اما پارسا با چشم های باریک شده و نگاه جدی ، شاهد بازی شان بود. هر آن منتظر بودم که ساکشن را از توی دهانش بیرون بکشد و بگوید: ( آقای دکتر میشه کارت رو زودتر تموم کنی. من حوصله ی این بچه بازی ها رو ندارم!! )



انتظار دوست داشتنی

دو تا پنجشنبه است که پسرک را می برم دندان پزشکی. بماند که چقدر می ترسید و بعد از اولین جلسه ترسش چند برابر شد.

چیزی که می خواهم در موردش حرف بزنم زن و مردهایی است که توی اتاق انتظار می دیدم.  همه سر توی گوشی و در حال چک کردن تلگرام! از دختر جوان  سانتی مانتال تا خانم  چادری و رو گرفته که دخترکش را آورده بود مطب. دخترک با تبلتش مشغول بود و مامانه با یک دست چادر را زیر گلو سفت گرفته بود و با دست دیگرش، تند تند اکانت های تلگرامش را زیر و رو می کرد. آقایان ، نیز هم!!

شاید تنها نکته ی به درد بخور این حالت این بود که دیگر آنقدر مردم مشغولیت داشتند که بیکاری و انتظار باعث زل زدن به دیگران و خیره شدن به حرکات هم، نمی شد.

هم جلسه ی اول هم جلسه ی دوم دوتا خانم را دیدم که رفتاری دوست داشتنی و خواستنی داشتند.

یکی شان کتابچه ی کوچک و سبکی از کیفش بیرون آورد و شروع کرد به خواندن. روی جلد می گفت در مورد روانشناسی کودک است . و دومی ،دیروز  کنار من نشسته بود. داشت یکی از مجله های داخل سبد روزنامه ی مطب را می خواند. یک همشهری جوان قدیمی را می خواند. شاید همشهری جوان خواندن فضیلت بزرگی نباشد اما بخشی که خانمه می خواند توجهم را جلب کرد. داشت بخش معرفی کتاب را می خواند و سرسری هم نمی خواند. این را از مکث چند دقیقه ای که برای خواندن آن بخش  داشت، می گویم. بعد هم رفت یک مطلب را در مورد عرفان نظری ( منظورم عرفان نظر آهاری نیست ها )  و ... خواند. صدایش که کردند ، با احترام مجله را بست و روی بقیه ی مجله ها گذاشت و رفت داخل اتاق دکتر.

این دوتا واقعا استثناء بودند.

دیروز یک خانمی هم با گوشی با دخترجوانش حرف می زد و توضیح می داد غذایش را چطوری درست کند. در مورد مهمان داری قوم شوهر هم نکاتی را متذکر شد! بعد هم نشست  توی صندلی خالی کنار من، از توی کیفش تبلت کوچکی بیرون آورد و رفت سراغ تلگرامش. (مدیونید فکر کنید یاد خودم افتادم که تلگرامم روی تبلت است )