پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خودتو نزن به نشنیدن

بعد از صبحانه، در حال پوشیدن لباس فرم مدرسه، به عادت همیشگی آنقدر توی هال و اتاق و آشپزخانه راه می رود تا لباس پوشیدنش کامل شود.

نزدیکم می ایستد.

-عینک شنام هنوز توی سطل آشغاله!

-توی سطل آشغال چیکار می کنه؟

-نیما انداخته ش. دیشب دعوام کرد. گفت وسایلتو جمع کن. بعد  از توی ساک ورزشی درآورد، انداختش توی سطل آشغال.

-خب چرا برش نداشتی؟

-چون اون انداختش. من که ننداختم!

-به همین راحتی؟ مگه عینک تو نیست؟ مگه تو نباید مراقب وسایلت باشی؟

-من همون دیشب هم بهت گفتم . اما تو خودتو زدی به نشنیدن. من هم بر نداشتمش!

و ...


ادامه ی ماجرا را مادر_پسری حدس بزنید.

و این چنین روزمان از اول صبح ساخته شد! بسی نیکو و دلربا و فریبا!

نظرات 1 + ارسال نظر
یکی که زمانی مینوشت... چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت 06:31

سطر آخری دلربا رو دلبربا نوشتید...
شاید تعمدیه البته...
شاید هم اشتباه تایپی هست...
دل بربا ... دل را بربا...
اما دل بربا خطابی خواهشی هست نه توصیفی...
فکرکردم واژه سازی کردید شاید...اما نه... اشتباه تایپه حتما...

اشتباه تایپیه
ممنون که گفتین
الان اینجا اون شکلکی که دست روی چشماش گذاشته از خجالت رو لازم دارم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.