پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

نترسی


دوتا توده ی زیر پوست سرم توی یکماه اخیر به سرعت رشد کرده و بزرگ شده بودند. پانزده سال یا بیشتر است که با خودم دارم شان. دکترها گفته بودند چربی زیرپوستی ست و نباید دستکاری شود. ممکن است تحریک شده  و بیشتر شوند. یا خطرناک شوند. من هم کاری شان نداشتم. تا یکی دوماه قبل که متوجه شدم دوسه برابر شده.

سراغ دکتر پوست رفتم. همان دکتری که سالها پیش اگزمای دستهام را درمان کرد و برای قدردانی از او، توی داستان (پشت کوچه های تردید) ، در همان صفحه ی اول قصه نشاندمش.

گفت:

-کیست پیلاره. چیزی نیست. نترس.

-چرا بزرگ شده دکتر؟ این همه سال چیزیش نشد الان چرا یکهو  رشد کرده؟دردناک شده.

-نترس! اینها خطرناک نیستن. اصلا خطری نداره. فقط مثل میوه ای که رسیده، الان وقت رسیدنش شده. باید برداریمش. اگر برنداریم، اونقدر رشد می کنه تا زیر پوست سر بترکه و تا مدتی چرک می زنه از پوست. برداریش بهتره.

-باشه بردارین.

دکتر ادامه داد:

-نترس... خب!؟  اصلا نترس. خطرناک نیست.اصلا خطری نداره. کاملا بی خطره. مشکلی ایجاد نمی کنه برات حتی اگه دست نزنیم بهش. اما برداری بهتره تا خودش بترکه. اینا چربی نیست. غده ست. منشاء ش هم معلوم نیست. نترسی. خطرناک نیست.

نفس بلندی کشید و انگار که بخواهد حرف آخر را بزند گفت:

-یعنی می خوام بگم سرطان نیست. نباید بترسی!

خندیدم. خنده ام گرفت خب. سرطان!! فکر می کرد از سرطان می ترسم؟ برگشتنی به همسرم گفتم:

-دکتر خبر نداره که سرطان دیگه یکی از اعضای خانواده ی منه. یک عضو فعال و اکتیو. میاد باهامون غذا می خورم، دوغ شو می نوشه ، می خوابه، سریال می بینه، اونقدر مقدمه چید که بخواد بگه نترس سرطان نیست. هه..دکترجان من از چیزهایی دیگه ای می ترسم. سرطان که مادر و پدر و خواهرمه و معلوم نیست کی خودم...هه..



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.