پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چرا رفتی؟ چرا من بی قرارم؟


گفتم بابا هنوز پیر نشده بود.  هفتاد سالش نشده بود. شصت و پنجش یک ماه بود که تمام شده بود.

شانه های عمو لرزید: مگه رضا پیر شده  بود؟ رضا که سیزده سالش بود.

گفتم من سیر بابا نشدم. بابامو سالی دو سه بار می دیدم فقط.

خاله ها گفتند: پدر و مادر همه می رن. مگه پدر و مادر ما  موندند؟

گفتم: دست از سرم بردارین. بذارین گریه کنم تا آروم بشم.بذارین عزاداری کنم.

فامیل و آشنا گفتن: گریه کن.اما به صبر. کم. به اندازه .

*

عموها را بغل کردم و زار زدم. خاله ها را بغل کرد و زار زدم. زن هایی که شاید از بچگی تا الان دیگر ندیده بودم شان را بغل کردم و زار زدم. دوست های سودی را بغل کردم و زار زدم. تلفنم را بغل کردم و زار زدم.

بعضی ها بغلم کردند و با صدای بلند های های گریه کردند اما به صدایشان گریه ام نشد. بعضی ها را تا از پشت تلفن شنیدم و خواندم ، هق هقم بلند شد.

هی نمایش دیدم. هی فیلم دیدم . هی سرم ترکید از بازیگری . هی قلبم ترک خورد از بازیگری .

*

به او که نشسته توی قاب، روی شومینه نگاه نمی کنم. تا نگاهش کنم خشم زبانه می کشد توی وجودم. چرا این همه دیر کردی؟ چرا این همه ستم کردی به خودت؟ چرا این همه ظلم کردی به من؟ چرا گذاشتی برای انجام هر کاری دیر بشود؟ چرا حجم خالی نبودنت را برای من گذاشتی؟

*

با این خانه نامهربان بوده ام.  انگار که چون از رازها و درد دل هایم باخبر بوده، دیگر نخواسته باشم چیزی در گوشش زمزمه کنم. دستم پیش نمی رفت به خواندن و دیدن و نوشتن در این خانه . این خانه پر است از رنگ و بوی روز ها و شب های بی قراری و اضطراب و ترسم .

راهش را بلد نبودم دیگر، انگار . همین حالا هم دستم جای حروف کیبورد  را گم می کند . کلیدهای کیبوردم می دانند که چه به سرم آمده؟

ای وای که چه روزهای سیاه و سختی از سرم گذشت. چله از سرم گدشت .  با امروز چهل و هفت روز! 

ترس نبودنت انگار دارد  با خشم از نبودنت جایگزین می شود. سرم سنگین است و تصور پذیرفتن قضا و قدر و حکمت و مصلحت و این چیزها خیال ِ محالِ خنده آوری ست.

*

ممنونم از شمایانِ مهربانی که پیام دادید.از همان روزهای اول . منت دار محبت تان هستم. نمی دانم چه بگویم که پاسخی  فراخور محبت تان باشد.



نظرات 3 + ارسال نظر
آرمناک.آرشا جمعه 6 مهر 1397 ساعت 09:56 http://mnbvcxz63.blogfa.com/

و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی

جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد

که در سکونی آغازی بی پایان را می سراید

درگذشت پدر گرامیتان را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده

برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت

برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل خواهانم...

ممنونم.
آرزو می کنم از این دست غم ها تجربه نکنید

رضا سه‌شنبه 27 شهریور 1397 ساعت 13:48 http://bihamta96.blogsky.com


معرفی کتاب:

تنها باش و در میان باش

بزرگترین معما و عذاب جانکاه بشر مدرن همانا دیالکتیک و تضاد فرد و جمع است: تنها بودن در جمع! و این وضعی غیر قابل تحمل است. ... این همان وضع آخرالزمان وجود است که امروزه همه به آن مبتلایند و جان می کنند. و گرایش به مواد به قصد فرار از این تضاد می باشد.

" تنها باش و در میان باش " علی (ع) : اینست موقعیت بر حق و انسان رستگار شده آخرالزمان.

انسان آخرالزمانی جبراً تنها و مبتلا بخویش است و این وضع مستمراً شدیدتر می شود و لذا تاب تحمل جمع را ندارد و با روابط خود به زجر و عداوت می افتد و تروریست می شود.

فقط با درک حق این سخن علی ( ع ) است که می توان خانواده را حفظ کرد و در جامعه مطرود یا دیوانه و تروریست نشد.

" تنها باش و در میان باش " به معنای پایان تاریخ عشق زناشوئی نیز هست....

از کتاب پدیده شناسی هویت انسانی استاد علی اکبر خانجانی ص 67

تارا سه‌شنبه 27 شهریور 1397 ساعت 12:35

پروانه جان من الان اومدم وبتون .خیلی خیلی متاسف شدم. خدا رحمتشون کنه و به شما و بازماندگان صبر عنایت کنه. سخته خیلی سخت.

ممنونم از محبت شما.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.