پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آلمانی


سقف دهانم چندتا جوش ریز زده که بفهمی نفهمی سرجوش ها به سفیدی می زند. سرچ، چیزهای وحشتناکی از اسم های هولناک نشانم می دهد. می دانم که از فردای دندانپزشکی این جوش ها پیدا شده اند. سه روز صبر می کنم تا بهتر شود که نمی شود. به تعطیلی هم خورده ام. شنبه سراغ دندانپزشک می روم .

-(آفت )ـه... نگران نباشین خانم... قطره ی گیاهی مورد رو بگیرین.  سر گوش پاک کن رو آغشته به دارو کنین. برای چند ثانیه روی آفتها نگه دارین. می سوزونه. اما گوش پاک کن رو برندارین. روزی دو سه دفعه اینکار رو بکنید. چند روزه خوب میشه.


قطره ی مورد را داشتم. پیش تر هم بعد از دندانپزشکی داخل دهانم آفت زده بود. و قطره ی مورد (میرتکس) جادو اگر نکند، مرهم خیلی خوبی ست .آفت سقف دهان هم از آن تجربه های  مزخرف است. بلعیدن غذا و حتی آب دهان را به عذاب مبدل می کند.

*

تا دستیار دکتر صدایم بزند، جایی که می دانم باد کولر مستقیم می زند می نشینم. کنارم خانمی کتاب های زبان را روی پایش گذاشته و از توی گوشی جواب سوال ها را تند تند توی کتاب منتقل می کند. کنجکاوی نمی کنم. اما آنقدر معطل می شوم که از سر وقت گذرانی به کتابش نگاه می کنم. نیم ساعت می گذرد. فکر می کنم شاید طرف تیچر است و کارهایش عقب مانده  و چیزهای توی گوشی اش کتاب اساتید است. یا امتحان دارد و همین فرصت کم را برای آماده شدن دارد. آن وجه  بی ملاحظه ی خودخواه ذهنم دهانش را باز می کند:

-ببخشید خانوم... همینجا آلمانی میرین؟

لبخند می زند:

-انقلاب. سر جمالزاده.

لبخند می زنم. لبخندش بزرگتر می شود:

-از کجا فهمیدین آلمانیه؟

وجه ِ (اینقدرا هم مشنگ نیستمِ ) ذهنم جواب می دهد:

-کمی آشنام .

-چه جالب. اولین نفری هستین که تشخیص دادین.

 وجه ِ ( برو بابا تو هم) ِ ذهنم از سوال پرسیدن پشیمان شده.اما خانومه دست بردار نیست:

-چقدر بلدین؟ کلاس رفتین؟ چه سطحی هستین؟ من تازه دارم میرم. اواخر ترم اولم .

این را از ابتدایی بودن سوالات متوجه شده بودم. جوابش را می دهم. می پرسد:

-هدفتون چی بود از یادگیری آلمانی؟

می خندم:

-فهمیدن فیلم و سریال های (RTL) و ( VOX) و ... حدود پونزده شونزده سال پیش.

-واقعا؟؟

وجه ( سرخوش از سربه سر مردم گذاشتن)ام به هیجان آماده:

-فرانسه و ایتالیایی رو هم در حد ایت ایز اِ بلک بورد ، می فهمم.

-نه... عالیه. اصلا باورم نمیشه!

وجه( نه بابا!! بچه پررو) ی ذهنم، دارد کفری می شود.می گوید:

-من پرستارم. می خوام برم. کلا می خوام برم .برای رفتن هم مهم ترین چیز بلد بودن زبانه. اول رفتم سفارت. کلاس زبانش تا سه ماه دیگه پر بود. برای همین رفتم جای دیگه. تاریخ مصاحبه م هم سی ماه دیگه ست. فکر کن سی ماه! تا اون موقع زنده ایم یعنی؟ چی به سرمون اومده؟  وضع مون چی شده تا اون وقت؟

حرفهای خانومه را گوش می دهم و  وجه ِ ( وطنم ای شکوه پاربرجا و زخمی  سربلند دورانها و کشور روزهای دشوار ) ِ ذهنم  دارد آواز می خواند که دستیار دکتر خانومه را صدا می زند و او می رود داخل اتاق دکتر .


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.