در سرزمینی که مردها توقع دارند زن ها جای گاز آشپزخانه را بلد باشند نه گاز ماشین، شهره تنها راننده ی تاکسیِ زن کرمانشاه است . دست انداز خیابان ها را رد می کند و مسافر می زند و باکش نیست که مردان رگ بادکرده ی فامیل به خونش تشنه اند . راننده بودن را به زندگی مشترک ترجیح داده و مرد آلامدِ با کلاس زندگی اش را با زنان لنز آبی و ماتیک و مداد چشم و مغازه ی لوازم آرایشی اش بوسیده و کنار گذاشته و برای باقی زندگی دنده ی صدتا یک غاز را انتخاب کرده . حاضر نشده در زندگی ای بماند که مردش بخواهد از (مثل مردها با پاهای باز نشستن) اش و (لقمه تند برداشتن) اش ایراد بگیرد و او را بنشاند و آرایش کند تا میک آپ کردن و با کلاس بودن را یادش بدهد . از لاتی حرف زدن خوشش می آید و خصایل مردانه را دوست تر دارد از دامن و پیراهن پوشیدن و ظریف بودن و زن بودن . گرچه به وقتش، دلش زنانگی می خواهد و تنش حضور مردانگی .
او برخلاف دیگر زن های منفعل داستان، جنگیدن را یاد گرفته و این را مرهون حمایت ها و پر و بال دادن پدرش به علایق پسرانه ی او از کودکی تا جوانی ست . پدر رانندگی را یادش داده و از فول شدن دست فرمانش لذت برده و به حضورش در مجلس خواستگاری با بلوز و شلوار ایرادی نگرفته ، اما همین پدر در مقابل همسرخودش، بی محبت و خشن و خشک است . اصولا زنانگی را بر نمی تابد و گویی خلاء نداشتن اولاد ذکور را در پسرانه بار آوردن شهره، ارضاء کرده .
زن های دیگر داستان، بره وار مطیع عرف جامعه ی جغرافیای محل زندگی شان اند. بخاطر علاقه به هنر ، مستحق طلاقند و محروم از دیدن فرزند(محبوبه) ، با ناکامی در ادامه دادن ورزش، کراکی شده اند (ناهید)، تنها راه نگهداشتن شوهر را زاییدن های پشت سرهم میدانند(شراره)، عمری دراز را تحمل مرد معتاد و پیله، گذرانده اند(خاله)، مثل زباله گوشه ای پرت شده اند اما همچنان شل و شیت، منتظر آمدن مرد بی وفای خیانت کارشان اند (خانم ریحانی). در مقابل ، مردهای بی قواره بی مخفی کاری ، دل شان غنج می رود برای سر و تن خواننده های خوش بر و روی ماهواره(محمد) ، با خونسردی و حق به جانب بودن مانع حضور دختر قهرمان تیم ملی در مسابقات جهانی والیبال می شوند (پدر ناهید)، به بهانه ی عشق کودکی و نوجوانی همسرشان را سگ محل می کنند و مقابل چشمش هوادار عشق از دست رفته شان هستند(بابک)، گرچه با ظاهری امروزی و شیک و خارج رفته و مدرن، اما همچنان از زن، فقط جنسیت می خواهند(فرهاد)، یا گوشه و کنار خیابان ول می چرخند تا با متلک و تمسخر و هرّه و کرّه ی زن راننده، برتری جنس خود را به دنیا ثابت کنند.
زندگی روزمزه ی کرمانشاه ِ این داستان، چندان هم سنتی نیست و خانه های زمینی، به آپارتمان های قلکی تبدیل شده اند، جشن ختنه سوران مایه ی تعجب مردم است، حتی پیرزن های تک افتاده و بی پناه نیز، در آپارتمان بیتوته می کنند، اما فرهنگی که در بستر جامعه جاری ست، همچنان پایبند سنت های متعصبانه و عقاید مردسالار و زن ستیز است . سنتی که در آن مردان از فرا دست، با غرور و تکبر به زنان در فرو دست نگاه می کنند و برایش خط و نشان می کشند.
این خیابان سرعت گیر ندارد
مریم جهانی
نشر مرکز
-از آن کتابهایی بود که از صفحه ی اول ماتم کرد. بس که خوب نوشته شده. کلمه به کلمه اش خوب نوشته شده.
-کتاب، برنده ی جایزه ی جلال سال 96 است.
-بعد از تمام شدن، چند نقد در موردش خواندم. یک نقد سراپا عقده و حقارت در موردش دیدم که البته جای تعجبی نداشت و مسبوق به سابقه بود .
بعدا نوشت:
چه نویسنده ماه و مهربانی دارد این کتاب. خانم جهانی از آن آدمهای نیک و کمیاب جهان است به گمانم.