پسرک مدام دنبال ردپای اشک توی صورتم می گردد. تا صدای فین فین ، سرفه یا آه یا هر صدایی از سمت من بشنود، بدو بدو می آید و دستمال کاغذی می آورد .
-بیا اینو بگیر. لازمت میشه.
-نمی خوام. نیاز ندارم.
-چرا داری. خودت نمی دونی. من می دونم الان گریه ت می گیره. توی گریه هم حوصله نداری شایدم خجالت بکشی بری دستمال کاغذی بیاری. بیا ...من برات آوردم. کارت رو راحت کردم.
-یعنی الان باید گریه کنم؟
-نه...ولی تو بالاخره گریه می کنی. بهت قول میدم. من می دونم.