پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پدر کوهی است که حق ندارد پایین بریزد



برای دومین بار در دوماه اخیر ، خیابانهای دراز و داغ تهران را گز می کنم تا برسم به تختی که مرد نحیف و مچاله ی دردمندم را ببینم. مرد بزرگ زندگی ام . خود زندگی ام. مردی که از کودکی  با اخمش می مردم و از ناراضی بودنش از خودم مثل مرگ می ترسیدم . مردی که دکترهای بی دست و پا ، گردن کج می کنند و از درمانش ابراز عجز می کنند . مرد بداخلاق و جدی و مقرارتی ام .

دوماه قبل ، بعد از سومین عمل، نگران، اما با خنده و دلخوشی و دلگرمی، راهی اش کردیم ، اما انگار نه انگار . بدنی با خون قهر، با آب قهر ، با غذا قهر، سفت ایستاده به پوست و استخوان شدن .

حالا آدمهای لاغر و نحیف و پوست و استخوان شده ام دونفرند. دونفرِ وصل به هم. و من دوسره وصلم به هردوشان. و می میرم اگر هرکدام شان روزی نباشند . و چقدر ظالمانه و وحشتناک است که این روزهای سیاه و تلخ، بیم از دست دادن هردوشان را دارم . و  چقدر بدم می آید که از بیمارستان گزارش بدهم و ناامیدی دکتر و کادر درمانی را برای بقیه که کیلومترها دورتر منتظر خبرهای خوب من اند، گزارش کنم . و ... و ... و ...

بریدن و کم آوردن، اسم دیگری هم دارد؟