پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خاما


چند سالی است که متوجه شیفتگی ام به ادبیات اقلیمی  شده ام. ادبیاتی که علاوه بر توجه به مختصات جغرافیایی ، به ویژگی های فرهنگی، محیطی، باورهای خرافی، اعتقادات مذهبی و  آداب و رسوم اقوام و ملل مختلف، در خلال داستان می پردازد. داستان های شورانگیز داستایوسکی ، مملو از دگرگونی جغرافیا و زیست بوم شخصیت های قصه است. همچنان که زیبایی سحر آمیز شکفتن گلهای بهاری را به مهارت تمام در ریسمان کلمات به بند می کشد، برف و کوران ِ زمستان سخت روسیه را نیز به قوت و قدرتِ کلمات، پیش چشم خوانندگان می آورد.

مردمان کردِ "خاما" به شوانی می روند و دل خوش اند به گوسفند داری و لبنیات تازه ی دام هاشان. گردو می تکانند و به سرخی و زردی لباس زنان شان مباهات می کنند و تمام صحرا و دشت را قدمگاه آنان می دانند ، بی که زن ها را از خود بیگانه بدانند و تحقیرش کنند .

جنگ و معاملات سیاسی بین ایران و ترکیه در اوایل دهه سی، سبب کوچاندن اجباری کردها از سرزمین آبایی به نقاط مختلف ایران شده . گروه گروه ، مردم را سوار کامیون های ارتشی می کنند و به ارسباران و قزوین و ... می فرستند، مبادا که شجاع دلان کرد با هم جمع شوند و علیه حکومت مرکزی دو کشور ایران و ترکیه بشورند و داعیه ی استقلال داشته باشند . خانواده ها از هم جدا می شوند، دخترها به اسیری می روند، جوان ها کشته می شوند، نیزارها را با آتش می کشند، خانه ها را با طیاره بمباران می کنند تا کردها بترسند و پا پس بکشند. عجیب که زنان کرد اهل گله و شکایت نیستند و راضی اند به قضا و بی شکوه و لابه، در دشت ارسباران ، قلوه سنگ روی هم می گذارند و اُبّه به پا می کنند و چای آتشی شان به راه است. تن خونین و مالین مردشان و جوان شان را تیمار می کنند و ندیدم که در خاما سر به آسمان بلند کنند و کافر شوند .

فندق چینی می کنند، زغال اخته از درخت می کَنند ، شالی کاری پیشه می کنند، برای دادالله بذر هندوانه  می کارند و انگار این طبیعی ترین کار زندگی روزمره شان است، گرچه آرزوی آغگل و آواجیق و ماکو  در دل شان لخته ی خون شده .

خلیل دل به زن های پرسن تر از خودش می دهد. خاما، نیم تاج، قدم بخیر، همه از او بزرگترند. گویی خلیل بلد نیست بی راهنما، راهش را پیدا کند. خاما قوی و جنگجوست، نیم تاج، درمانگر محلی است و قدم بخیر همه کاره ی زندگی روستایی خلیل . تمایل خلیل نسبت به زنانگی، در کل داستان موج می زند. هرجا زن قوی و پرزوری می بیند، عاشقش می شود ( گرچه تا آخرین لحظه ی عمر با خیال خاما درگیر است) ، دخترانه هایش را از جان بیشتر دوست می دارد و یاد دایه و خواهرهایش را هرجا می رود با خود می برد . خلیل کمتر حرف می زند. کاری و خوش بنیه است . اما زبان نرم و خوشش فقط مال عاشقانه های خیالی اش با خاماست و قدم بخیر معمولا جز ناله و نفرین و داد و فریاد چیزی برایش ندارد.

شاید ترس از آوارگی و تبعید است که خلیل را به تغییر نام و جغرافیای زندگی وا می دارد. ناسازگاری با اسماعیل بهانه ای است برای فرار دائمی خلیل و تبدیل شدنش به حسن مهاجر . شاید می خواهد در جایی از زمین آرام بگیرد و دیگر به جبر و زور امنیه ها و قزاق ها ، خاک خدا را دور نچرخد . دلش آرامش می خواهد و تا آخرین لحظه ی زندگانی اما ، آرام نمی گیرد و با خیال خاما در اناردشت ، اناربن امامزاده را  محل وصال خیالی و آرام گرفتن می پندارد . که (در دنیای مردگان ، انارها همه شیرین هستند).

اشاره به یادگیری شغل های مرسوم دهه ی سی در شهر و روستاهای مختلف ایران ، بیقراری آدم تبعیدی در مکان های مختلف را به خوبی منتقل می کند. زندگی آواره گونه در مسجد، دشت، خانه ی عاریه ای  مردم ، رنج ناهموار بی سرزمینیِ مردم رانده شده را ، به دل خنج می کشد و غمی پنهان در سرتاسر داستان ، موج می زند. تفاوت اقلیم آب و هوایی و ساختار اُبّه های ماکو و ارسباران ،میل به زنده ماندن را در هیچ آواره ای نمی کشد و آوارگان بی سرزمین، با امید بازگشت به خاک آبایی ، هرجا می روند آبادانی و برکت می برند با خود.

خاما بیشتر از آنکه داستان خامای معشوقه باشد، قصه ی خلیل عاشق است. عاشقی که اگر دل نداده بود به خیالات موهوم عشق، به پنجاه و چند سالگی نمی رسید و زمین درشت و سخت را به سودای قصر زرین ساختن برای معشوقه، آباد نمی کرد. خاما ، قصه ی خلیل عمویی، خلیل عبدویی یا حسن مهاجر است.


خاما

یوسف علیخانی

نشرآموت







جلسه ی نقد خاما



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.