پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

صداها


شب و روز پسر جان گم شده. روزها می خوابد و شب ها بیدار است.  مدرسه به سال چهارمی ها اهمیت نمی دهد. رهایشان کرده به امان خدا. نه دبیر دارند نه کلاس نه مدیری که مدیریت کند. دبیرها در ساعتهای درسی این بچه ها، مشغول پول پارو کردن از کلاس های خصوصی  و شاگردهای صاحب ژن خوب اند.

نیمه شب صدای قژ قژ می آید. پسرجان دارد چیزی را توی آشپزخانه می تراشد. چوب؟ فلز؟ صدای تراشیدن ، بیقرارم می کند.

صدای کشیده شدن کرکره ی آهنی همسایه ی طبقه ی بالایی پوست نمناک ِ این وقت نیمه شب را می خراشد. خیابان بارانی است. زمین خیس است. صدای ماشین های عبوری روی آسفالت خیس، تنها چیزی است که می شود بهانه و ایرادی بهش وارد نکرد.

در خیابان های سربی، زن ها را از روی پست های برق با لگد پایین می اندازند. اتوبوس قاتل، سه نفر را می کشد. شصت و شش نفر مثل برف، ریز و احتمالا متلاشی،  از آسمان به زمین می بارند. سی و دو نفر از کشتی نفتکش ،مثل ماهی زیر آب می روند که دیگر نفس نکشند.  صدها نفر توی گل و شل سرفه می کنند و تن تب دار کودکان زیر یکسال شان را در دل زمینی که رقصیدنش گرفته و دهانش باز شده به بلعیدن، می کارند تا بهار که شد جوانه بزنند. هزارن نفر از دود و سرب و ریزگرد، کبود می شوند و سوار آمبولانس بهشت زهرا، تهرانگردی می کنند.

کی  آرام می گیرد زمین؟ کی ساکت می شوند این همه صدا؟

دلم شنیدن صدای گریه و بوییدن گردن نوزاد را می خواهد. از همانها که شاعر گفته  تداوم تولدش یعنی هنوز خدا به بشر امیدوار است. دلم گیاه و باغچه می خواهد از همانها که شاعر گفته  (نرسیده به درخت)... (دو قدم مانده به خندیدن  برگ) ...  در (کوچه باغی که از خواب خدا سبزتر است)...

آرامش و سکون پیشکش! کاش خوابی بیاید و ببرد و خلاص!


دلم گرفته. دلم خیلی گرفته.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.