پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

راننده


دختر جوان ماسکِ روی دهان و بینی اش را جابجا کرد و  اسم ایستگاه را خواند و  رو به مادر و دختری که آدرس بیمارستان مصطفی خمینی را می خواستند گفت:

-من سه تا ایستگاه بعد باید پیاده بشم.شما هم چهارراه ولیعصر پیاده بشین.

رادیوی اتوبوس روشن بود. بعد از دوماه هنوز خبر زلزله های مکرر کرمانشاه را می داد. راننده  همانطور که سرش رو به جلو بود، گردنش را کشید عقب و گفت:

-به نظرتون دلیلش چیه؟

مادر و دختر ، پرسوال به هم نگاه کردند :

-با ما بود؟

-نمی دونم.

راننده دوباره پرسید:

-نگفتین. به نظرتون دلیل این همه زلزله و آلودگی و  این همه مصیبت که داره توی ایران میاد چیه؟

دختری که ماسک داشت گفت:

-روی گسلیم. دلیل از این واضح تر؟

راننده گفت:

-غیر از گسل. هزاران ساله که روی گسلیم. دلیل اینکه امسال اینقدر بلا میاد چیه؟

مادری که آدرس می خواست رو به دخترش گفت:

-چه می دونیم والله!

راننده موهای پرپشت ِ بلندِ چربش را با یک دست عقب داد و دستش را روی موهاپایین کشید تا انتهای ریش انبوهی که تا پیش سینه اش رسیده بود.

-ظلم! دلیلش فقط ظلمه!

مادر از دخترش پرسید:

-گفت ظلم؟ ظلم؟ چه ربطی داره؟

راننده صدای زن را شنید:

-بله ! ظلم! خیلی هم ربط داره.خدا میگه اگه دیدی بهت ظلم شد و ساکت موندی و صدات درنیومد، منم بلا می فرستم برات تا قدر عافیت بدونی و بفهمی که نباید سکوت کنی! دیشب نشنیدین اخبار چی می گفت؟ بنزینو گرون کردن.

دختر ماسک پوش گفت:

-اونو که دوماه پیش گرون کرده بودن.

-دوماه پیش حرفش بود. دیشب قطعی شد.

-نه قطعی نشد. هنوز حرفه سرش!

-حالا هرچی. دیشبم باز چند تا قلم رو گرون کردن. کلا حرفم چیز دیگه ایه. هربار یه چیزی رو گرون می کنن زلزله میاد. خوب دقت کن به اخبار. تا گرون میشه خدا قهرش می گیره زلزله میاد.آلودگی هوا ده برابر میشه. اینا همه ش هشداره که مردم ساکت نمونن و جلوی ظلم بایستن.

دختر ماسک پوش گفت:

-یعنی بریم بریزیم تو خیابون؟ خب می گیرن می کشن مون که. همون روزی که انقلاب شلوغ بود؛ من اونجا بودم. همینطوری می ریختن همه رو می گرفتن. نگاه نمی کردن تو شعار می دادی یا نه. ریختن توی کتابفروشی  ها هر کی توی کتابفروشی بود رو بردن.  حالا ما هم بریم که بگیرن مون؟

راننده بلافاصله گفت:

-نه خانوم..چرا حرف توی دهن من میذاری؟ من کی گفتم برید بریزید بیرون؟ کی گفتم برید تو خیابون شعار بدین؟ ما رو توی دردسر ننداز تو رو خدا.

دختر، ماسک روی صورتش را جابجا کرد و گفت:

-همین دندونپزشکی که محبورم برم و بیام، مادرم نصف عمر میشه. هی زنگ می زنه و میگه خوبی؟ کسی کارت نداشت؟ بگیر بگیر نیست؟ تا برم و برگردم بیچاره همه ش استرس داره.


وسط خیابانی، پشت چراغ قرمز ، راننده در جلو را زد تا پیرمردی را سوار کند. پیرمرد، نزدیک راننده، آن طرف میله ی حائل بین مسافران زن و راننده ایستاد. راننده گفت:

-اقا رضا... به نظرت این الودگیه یا غبار؟ همه میگن آلودگیه ، اما من که میگم غباره.

آقا رضا به فضای دودگرفته و الوده ی آنطرف شیشه ی بزرگ اتوبوس نگاه کرد:

-منم میگم غباره.

-به نظرت دلیل این همه غبار چیه؟ چرا از بین نمیره؟

مادر و دختری که آدرس می خواستند، در ازدحام مسافران آن وقت صبح، پچ پچ می کردند و حرفهای راننده  را تحلیل می کردند. گاهی هم از مسافرهای بغل دستی ِ مچاله و چسبیده به هم  سوال می کردند که:

-میدون فلسطین کجاست؟ گفتن میدون فلسطینو بریم پایین تا برسیم بیمارستان مصطفی خمینی  .




نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.