به دفعات فراوان از پنجره ی آشپزخانه، به خیابان نگاه می کنم. به زن ها و مردها ی جوان و پیر، بچه ها . لذت می برم از تماشای آمد و شد آدمها .
روبروی ساختمان ما، زمین خالی بزرگی هست که الحمدلله هنوز فکر ساخت و ساز به سر صاحبش نزده تا نمای ذره ای از آسمان و هستی را از ما بگیرد . تابستان امسال پسرهای نوجوان، وسط این خالی بزرگ ، تور والیبال می بستند و هرروز مرا می نشاندند پای پنجره به تماشای بازی و جوانی کردن شان .
از صبح خیلی زود که از پیاده روی بر می گردیم، پرده را می کشم کنار و در حین انتظار برای جوش آمدن کتری و آماده کردن صبحانه ی اهالی ، به خیابان نگاه می کنم . چند روز قبل ، میخکوب شدم به تصویر مقابلم . کسی ، معلوم نیست چه وقت... کلی سنگ جمع کرده بود و روی زمین خالی نوسته بود ( دوسِت دارم) . بی حرکت ایستادم به تماشا . لبخندم بزرگ و بزرگتر می شد . دلم طوری بالا و پایین می شد که انگار (دوسِت دارم) را هستی امروز به من گفته بود.
بعد از سیراب شدن از لذت بصری این تصویر با شکوه، نشستم به قصه پردازی . حتما که دلداده ای با این کار، پیام مهرش را به دلدارش ، رسانده. شاید دلدارش در یکی از پنچره های روبروی این زمین خالی، زندگی می کند. شاید هرروز از پنجره بیرون را نگاه می کند. شاید آنقدر ناباور و بی اعتماد است که جز با این پیام سنگین و بزرگ، نمی شود راضی اش کرد. شاید پدر سنتی وسختگیری دارد . از آنها که می گویند دختر باید کنج خانه بنشیند تا برایش خواستگار بیاید و حرف زدن با مرد غریبه را بدترین گناه دخترش می داند و دلداده ناچار به این گونه پیام رساندن به دلدار است. شاید دلداده خانه ی دلدار را نمی شناسد و پیام را گذاشته ، بلکه صورت خندان او را پشت یکی از پنجره ها ببیند .
به هرکدام از این حالات که فکر کنی، باز هم خوب و محشرند .حس دلچسبی را توی جان آدم می ریزند .
( دوسِت دارم) یکی دو روزی باقی ماند و با لگد و نوک کفش مردم رهگذر، به هم ریخت و ناخوانا شد.اما برای همان روزهای کوتاه و همان ساعات مختصر، انرژی عظیمی با هربار دیدنش ، به من و احتمالا به هر بیننده ای داد.
فکر کردم ؛ اصلا شاید یکی از همین آدمهای هرروزه ی خیابان ، خواسته بنویسد ( دوسِت دارم) تا حال تمام آدمهای پشت پنجره را خوب کند.
هرکسی که بود، کلی دعا به جانش کردم و ارزو کردم که تمام زندگی اش پر از (دوسِت دارم) باشد .
خیلی خوب بوووود
خوشم اومد
ممنون از لطف شما