پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ای ندانم چه خدایی موهوم


یک عکس از سازه ی عظیم سیمانی که زیر دریای ژاپن پیدا شده، دیدم. گیرم که عکس ساختگی باشد. نه اصلا عکس واقعی ست، و مطلب ذیلش بی ربط و چرند است،یا حتی مال یکی از فیلم های گودزیلا در جستجوی ماترا و غیره باشد،  اما فکرم را مشغول کرده.

اگر پیش از دنیای ما، جهانی هوشمند و پیشرفته وجود داشته ، چه؟ اگر تمدنی کهن، با الگوهای غیرقابل درک برای دنیای امروزی ، وجود داشته، چه؟

از کجا معلوم  که دنیایی نبوده با موجودات فوق هوشمند و نابغه، که از آن همه مهندسی  ِ منظم دلزده و خسته شده و زده همه چیز را کوبیده و نابود کرده و خواسته که از نو دنیای دیگری بسازد؟

موجودات را بیخیال! از کجا معلوم که هستی را خدایانی نمی گردانند که هرکدام به نوبت، کاردستی اش را رو می کند و وقتی بازی کردن خمارو خسته اش کرد، فاتحه ای می خواند به دودمان هرچه ساخته و پرداخته و  با یک فوت همه چیز را کن فیکون می کند و راند بعدی را نمی سپارد به خدای بعدی؟ فرض کن خدایی دنیای مدرن و  سیستماتیک را می پسندد. خدای دیگر دنیایی وحشی و بدوی را ، دیگری عارف مسلک است و حافظ و سعدی و کریشنا مورتی را عاشق است و دیگری خشونت طلب است و دل در گروی  ترامپ و صدام و ابوبکربغدادی و وطنی های خودمان دارد .

برای دنیاهایی که حتی در امکان و وجوبش این همه سوال و فرض و گمان هست، عاقلانه است که افسوس بخورم؟ غصه بخورم؟ اندوه،  فراگیرم بشود؟ عاقلانه است که از آدم های پلتیک باز ، عصبانی بشوم و فکر کنم دنیای به این بزرگی جایی برای شادی و آرامش ندارد؟

اگر همه ی ما، اسباب بازی های چند تا بازی بساز و خراب کن و از سر نو بساز باشیم ، چه؟

این عکس زیرآبی بدجوری فکرم را مشغول کرده.


*

عنوان پست : بخشی از شعری از سهراب سپهری

( هستی ام را برچین

ای ندانم چه خدایی موهوم )





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.