خانم همسایه ی طبقه ی دوم تازه به این ساختمان آمده. ( اصولا در طبقه ی دوم ، هر دوسال یکبار یک همسایه ی جدید داریم) . غروب امروز بعد از مدتهای مدیدی ، من و مادر دخترک موطلایی توی حیاط نشسته بودیم. خانم همسایه ی طبقه ی دوم، زن مسن محترمی است. این را از اولین روزهای قبل از آمدنش که زنگ واحد ما را زد و در مورد یک سری چیزها ، محجوب و شرمناک سوالاتی کرد می گویم.
امروز ما را توی حیاط دید. برگشت به من گفت:
-هربار که از پنجره می بینم داری به باغچه آب میدی کلی دعات می کنم. یاد سالهای قبل خودم می افتم که باغچه داشتیم و من هر غروب باغچه مون رو آب می دادم. ممنون که آب میدی به گلها و منو یاد سالهای قبل خودم توی شهر خودمون میندازی. همیشه دعات می کنم. می بینمت دلم هوای باغچه مو می کنه .
دلم پر از پروانه های رنگ رنگی شد .گفتم:
-شما هم هروقت دلتون خواست بیایین به باغچه آب بدین.
-نه دیدن کسی که داره اینکار رو می کنه بیشتر بهم می چسبه.
- روزهای زیادی از تابستان، آمده ام و به باغچه آب داده ام. به آبیاری آقای همسر ایراد گرفته ام که :( تو حیفت میاد بیشتر آب ریزی پای گلها . ببین اون یاس خشک شده . گلهای رز که نابود شدن کلا . این ریحون ها هم دارن از بی آبی خشک میشن .) و گیاهان تشنه ی تابستان را سیراب می کنم .توی یکی از باغچه های باریک کناری، خرفه روییده . دوبار خرفه ها را چیده ام و در یک شیشه ی کوچک، ترشی انداخته ام . با هربار هرس کردن شاخه های جدید و بیشتری روی ساقه ی اصلی خرفه می روید. باغچه ی کناری پر از خرفه های سرمست، ریحان های نحیف و نازک و برگ تربچه ها ی جوان و قد راست کرده است .
-حواسم به کمبود آب هست. سرجمع ده دقیقه بیشتر طول نمی کشد که دو تا باغچه ی کناری و باغچه ی وسطی رآب بدهم .